مدت هاست که اصطلاح «جهان بدون مرز»، سر زبان ها افتاده و کارشناسان به خاطرش بحث می کنند و توی سر و کلّه هم می زنند. غافل از این که هنوز خودشان هم نفهمیده اند که چه می خواهند و اصلاً هنوز مشخص نکرده اند که جهان بدون مرز، خوب است یا نه. به خاطر همین مسئله، ما هم تکلیف خودمان را نمی دانیم. هنوز نفهمیده ایم که از جهان بدون مرز باید بدمان بیاید یا خوشمان بیاید. به هر حال، هر جور که باشد، جهان بدون مرز از چند دیدگاه قابل بررسی است.

دیدگاه سیاسی

از نظر سیاستمداران، «مرز» مسئله مهمّی است. اصلاً همه دعواها سرِ مرز است. اگر مرز نباشد کجا بفهمیم که کی بر کجا حکومت کند؟ این که بعضی کشورها به کشورهای همسایه شان حمله می کنند و تا عمق چند صد کیلومتری پیشروی می نمایند، به خاطر مرز است. اگر مرز نباشد و کشوری به کشور دیگر حمله کند از کجا بفهمیم که تا کجا پیشروی کرده است؟ زمانی که صدام به ایران حمله کرد به خاطر وجود مرز بود. به خاطر این بود که او می خواست مرزهای کشورش را گسترش دهد. بعد هم چون نتوانست مرزهای خودش را گشاد نماید و تازه نزدیک بود مرزهای خودش هم به دست کُردها و شیعیان به باد فنا رود، امریکا مرزهای او را درنوردید و وارد کشورش شد و از طریق فشارهای سیاسی، قسمت میانی شلوارِ او را برایش کراوات کرد، تا درس عبرتی برای سایر مرزداران شود و همه، حد و مرز خود را رعایت کنند.

دیدگاه اقتصادی

جهان بدون مرز، ضررهای اقتصادی جبران ناپذیری به ساکنان کره زمین خواهد زد. یکی از ضررها این است که وقتی مرزی نباشد همه کارخانه های سیم خاردارسازی، ورشکست خواهند شد؛ چون در آن زمان، سیم خاردار فقط به درد دور باغچه ها می خورد تا بچه ها باغچه ها را لگد نکنند. دیگر این که همه ادارات گمرک باید ساختمان هایشان را به مدارس غیرانتفاعی تبدیل کنند؛ چون وقتی مرزی نباشد، پول گمرکی هم در کار نیست. سوم این که همه قاچاقچی های جهان باید شغلشان را عوض کنند و مثلاً به شغل شریف و آبرومند دزدی روی بیاورند. یا اگر دزدی در شأنشان نیست بروند تروریست شوند؛ چون وقتی مرزها برداشته شود، دیگر هر کس خودش راه می افتد و به شهرهای دور و نزدیک در هر جای جهان می رود و هر چه را که دوست داشت می خرد. مثلاً معتادان محترم می توانند خودشان شال و کلاه کنند، دماغشان را حسابی بالا بکشند و راهی سرزمین سرسبز و تریاک خیز افغانستان شوند و دیگر منّت دوتا قاچاقچی را نکشند و آبروی خود را به خاطر نیم مثقال تریاک ناچیز نبرند.

به همین دلایل است که من معتقدم اگر مرزها را لوله کنند و بگذارند توی انبار و طبق اصول مدرن جهانی، جهان بدون مرز را راه بیندازند، تمام ساکنان کره زمین، به ضررهای اقتصادی جبران ناپذیری دچار خواهند شد و ...

- آهای بُکس باد! باز چی داری برای خودت بلغور می کنی؟ پاشو برو شیرخشک بخر بیاور. طفلک بچه از گرسنگی هلاک شد!

- اَهه ... خانم باز ما آمدیم دو کلمه مقاله بنویسیم، شما تبدیل شدی به گیسوی بینی! بگذار این مقاله «ضررهای اقتصادی» را بنویسم، بلکه این سردبیر کِنِس، پولی به ما بدهد تا ضررهای اقتصادی مان جبران شود!

دیدگاه اجتماعی

در مورد دیدگاه اجتماعیِ جهان بدون مرز، صحبتْ زیاد است. دانشمندان معتقدند اگر مرزی در جهان وجود نداشته باشد، آن وقت معلوم نمی شود که کی اهل کجاست؟ طوایف و قابل همه به هم می خورند؛ چون امکان دارد ترک های استانبول، خیلی راحت بروند قندهار و با دختران افغانی ازدواج کنند یا دختران قرقیزی بروند استرالیا با جوانان جزایر باگومبا ازدواج کنند. حالا بگذریم که اصلاً این کارها مشکلات خاص خودش را دارد. مثلاً در این جور ازدواج ها تحقیق کردن، خیلی مشکل است. یارو باید از قندهار بلند شود و برود ترکیه از همسایه های آقای خواستگار تحقیق کند، بعد هم برگردد خانه.

مشکل اجتماعی بعدی این است که معلوم نمی شود که دنیا مال کیست و دست کیست. یعنی مشخص نمی شود که کی رئیس جمهور کجاست و مردم باید چه طوری به او رأی بدهند.

مشکلات اجتماعیِ جهان بدون مرز، خیلی بیشتر از اینهاست. ما فقط به گوشه هایی از این مشکلات اشاره کردیم تا آن چند نفر هم که هوس کرده اند رَبّ و رُبّ مرزها را یکی کنند، دست از این افکار مالیخولیایی بردارند.

دیدگاه آبدارچی مجله

واللّه بنده نمی دانم دیدگاه چی هست و از کجا باید گیرش آورد؛ امّا اگر نظر مرا بخواهید هر چیزی باید عرض و مرز داشته باشد. دنیا مثل مجله نیست که هرکی هرکی باشد و هیچ کس و هیچ چیز، صاحب نداشته باشد. اگر ما یک دنیای بدون مرز داشته باشیم، دنیا می شود مثل مجله ما که هیچ کس حد و مرز خودش را رعایت نمی کند و همه یک پایشان این طرف مرز است و یک پایشان آن طرف مرز. مثلاً همین سردبیر اسمش سردبیر است؛ امّا همیشه توی آبدارخانه است و دارد قند می جود. هر کس هم که چایی می خواهد، عین صاحب خانه سرش را می اندازد زیر و می آید برای خودش چایی می ریزد. ما این جا شده ایم تماشاچی. فقط این و آن را نگاه می کنیم که هی می آیند تو و چایی های کم رنگ و پر رنگ می خورند. همه اش هم سرِ من غُر می زنند که چرا چایی ات بدمزه است! یکی نیست بگوید پس تو این جا چه کاره ای؟ اصلاً من از اوّلش هم بدبخت بودم. این از سردبیرمان، آن از صاحب خانه مان که ماهی دو بار اجاره خانه را می برد بالا. خدا هم که قربانش بروم هی گُرّ و گُر به ما دختر می دهد. نمی گوید این همه دختر، جهاز هم می خواهند؟ آن هم از زنمان که ... اوهوی ... بکس باد ... تو آمده ای این جا سؤال بپرسی یا هی چایی بخوری؟ آهای با توام؟ چرا قند را دوتا دوتا برمی داری؟ برو بیرون ببینم!

- نه ... مشدی من دارم حرف های توی را یادداشت می کنم.

- حرف های مرا کجا یادداشت می کنی؟ الآن نیم ساعت است که داری توی نعلبکی فوت می کنی. از بس فوت کرده ای آبدارخانه را سرما برداشته ... برو بیرون ببینم!

دیدگاه شاهانه

به پادشاه اتریش گفتند: می خواهیم مرز بین آلمان و اتریش را برداریم و هر دو سرزمین را به عنوان یک کشور اعلام کنیم.

گفت: «در این باره با پسرم صحبت کنید؛ چون من دیگر پیر شده ام و نمی توانم کشور به این بزرگی را اداره کنم!».

کلمات کلیدی

مرز | چای | سردبیر | جهان بدون‌مرز | دیدگاه اجتماعی جهان بدون‌مرز | مشکل اجتماعی جهان بدون‌مرز |