حزب توده
* توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی: پیروزی انقلاب اسلامی فرصتی را برای گروههای مخالف شاه فراهم کرد که بهدلیل سرکوب ساواک، در آستانه انقلاب، تقریباً فعالیت چندانی نداشتند. یکی از این گروههای سیاسی، حزب توده ایران بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سرعت دست به بازسازی سازمان حزبی خود در داخل کشور زد و کوشید با کمک مقامات و کارمندان سفارت شوروی و برخی از کشورهای بلوک شرق، در عرصه سیاسی ایرانِ پس از انقلاب، قدرتنمایی کند. مقاله زیر سیاست حزب توده نسبت به تحولات دوره پیروزی انقلاب تا افول این حزب در بهمن 1361 را بررسی میکند. نویسنده بهدلیل آزاد نبودن اسناد دولتی شوروی، به سراغ اسناد دولتی آلمان شرقی رفته به طور وسیعی از این اسناد در پژوهش خود استفاده کرده است. رهبران حزب توده، بویژه کیانوری، رابطه بسیار نزدیکی با سفارت شوروی و آلمان شرقی داشتند و هر نوع تحلیل و فعالیت خود را به اطلاع نمایندگان این دولتها میرساندند که اسناد مورد استناد در این مقاله به خوبی بیانگر این واقعیت است. براساس مدعای اصلی نویسنده، سران حزب توده بهدستور شوروی و آلمان شرقی با اینکه به اسلام و رهبری امامخمینی هیچگونه اعتقادی نداشتند، اما در فضای تحولات پس از انقلاب، تصمیم گرفتند که از امام خمینی و جریان مذهبی در برابر دیگر گروهها و جریانهای سیاسی حمایت کنند تا بعداً در شرایط مناسب در حرکتی کودتاگونه قدرت کامل را بهدست بیاورند. اما سیر حوادث نشان داد که این سیاست اشتباه بود و حزب توده نتوانست با این راهبرد منافقانه به اهداف خود برسد و با برملا شدن رابطه گسترده خائنانه سران حزب با شوروی، فعالیت کوتاه حزب پس از انقلاب به پایان رسید. اگرچه تاکنون محققان برای بررسی تاریخ حزب از اسناد دولتی آلمان شرقی بهره بردهاند،[2] اما بهنظر از این اسناد برای تشریح و تحلیل عملکرد حزب توده در ایران پس از انقلاب تاکنون استفاده چندانی نشده است. به همین دلیل مناسب دیده شد که ترجمه این مقاله در سایت 22 بهمن منتشر شود. امیدواریم انتشار ترجمه چنین پژوهشهایی در کنار دیگر منابع در داخل کشور، فهم بهتری از تحولات ایران معاصر برای محققان تاریخ انقلاب اسلامی فراهم کند. لازم به ذکر است نویسنده به واقعه مناقشهبرانگیز کودتای نوژه و حزب توده هیچ اشارهای نمیکند؛ در حالیکه هنوز میان مورخان درباره رابطه حزب و این واقعه بحث و نظر جدی در جریان است. همچنین نویسنده به دلیل اتکای زیاد به منابع خارجی، در برخی موارد نظرهای غیر واقعی ابراز کرده که خوانندگان محترم سایت هنگام مطالعه این مقاله به این نکته توجه خواهند کرد.
***
انقلاب [اسلامی] ایران دو پرسش اساسی را برای پژوهشگران طرح میکند، درست همانطور که این پرسشها را پیشِ روی همعصرانش نهاد: چرا شاه سقوط کرد و چرا سرانجام حکومتی دینی که اثبات کرده انعطافپذیری شایان توجهی دارد، جایگزین او شد؟ پیامد دوم، نتیجه خودبهخودیِ اولی نبود. ائتلافی که شاه را سرنگون کرد طیفی از چریکهای مائوئیست، لیبرالهای سکولار و مذهبی تا جریانات گوناگون اسلامگرا را شامل میشد و شاید مهمتر از همه متکی بر پایگاهی تودهای بود که هیچ تعهد سیاسی آشکاری ورای برکناری شاه نداشت. در بهمن ۱۳۵۷، سازمانیافتهترین نیروهای مسلح متعلق به فداییان مارکسیست ـ که با حمله به پاسگاه سیاهکل در ۱۳۴۹، مبارزه چریکی علیه رژیم پهلوی را راه انداخت ـ و مجاهدین چپ اسلامگرا بود که بهعنوان انشعابی چریکی از نهضت آزادی ایران فعالیتش را شروع کرد.[3] لیبرالهای جریانات گوناگون از جمله نهضت آزادی به رهبری مهدی بازرگان، اولین نخستوزیر پس از انقلاب و کریم سنجابی، رهبر جبهه ملی به واسطه مهارت تکنوکراتیک و مشروعیت بینالمللی، بالاترین مناصب را اشغال کردند و در نتیجه از ابتدا اهرمهای رسمی قدرت به آنها سپرده شد. در این میان، نظریه ولایت فقیه آیتالله روحالله خمینی مورد اعتراض بسیاری از روحانیون برجسته از جمله آیتالله محمدکاظم شریعتمداری قرار گرفت که منزلت و نفوذی برابر با او داشت.[4] برخی پژوهشگران معتقدند سقوط شاه و ظهور جمهوری اسلامی را میتوان به فرایند یکسانی نسبت داد: یعنی تسخیر بخش اعظم گفتمان اپوزیسیون سیاسی ایران از سوی چهرههایی که اصطلاحات و مفاهیم اسلامی را به کار میگیرند.[5] با این حال، تحکیم حکومت دینی برای بسیاری از ناظران ایرانی و خارجی مایه تعجب بود و چند سالِ پر تنش و درگیری طول کشید تا تحقق یابد.
طی این سالهای حیاتی، کنشگران سیاسی ایران باید تصمیمهایی استراتژیک و تاکتیکی میگرفتند که به آینده سیاسی ایران کمک کند. این مقاله، استراتژی حزب توده را بررسی میکند.
در ایران ۱۳۵۷، حزب توده بیشترین نزدیکی را به حزبی کمونیستی داشت که رسماً همسوی حزب کمونیست شوروی بود. فردای سرنگونی شاه، حزب توده وفادارانه تا دستگیری رهبرانش در بهمن ۱۳۶۱ از آیتالله خمینی حمایت کرد؛ استراتژی که به دستور شوروی و آلمان شرقی بهعنوان پشتیبانان حزب طراحی شد. این استراتژی، انعکاس فهمی گستردهتر از انقلاب جهانی در زمانهای بود که اولویت با تفکر ضد امپریالیستی، بویژه آمریکاستیزی، بهعنوان عامل کلیدی در شناسایی نیروها و رژیمهای «مترقی» بود. نتیجه تناقضدار این بود که حزب توده با اقداماتش به تحکیم حکومت دینی در ایران کمک کرد. این استراتژی از سوی حزب توده متلاشیشدهای اجرا شد که نورالدین کیانوری، رهبر جدید آن با توجه به چالشها از جانب رهبران سابق حزب توده در اروپای شرقی و عضویت مشکوک در ایران، جایگاهش بهشدت بسته به حمایت شوروی و آلمان شرقی بود.[6]
حزب توده پس از اشغال مشترک ایران از سوی بریتانیا و شوروی در ۱۳۲۰ تشکیل شد. هسته اولیه آن عمدتاً متشکل از گروهی مارکسیستی بود که رضاشاه در اردیبهشت ۱۳۱۶ دستگیرشان کرد و به «۵۳ نفر» معروف شدند، اما طی جنگ جهانی اساساً نوعی سازمان جبهه مردمی بود.[7] وقتی جنگ بهتدریج به پایان رسید، حزب اولین کنگرهاش را در ۱۳۲۳ با نگاهی به تبدیل خود به سازمانی مارکسیستی ـ لنینیستیِ اصیل برگزار کرد و پس از آن بانفوذترین سازمان سیاسی در ایران شد که با بیش از ۲۵ هزار عضو و بالغ بر سیصد هزار هوادار از جمله «کارگران، زنان، روشنفکران، هنرمندان، افسران نظامی، دانشجویان، معلمان، متخصصان، طبقه پایین شهری، و حتی برخی از دهقانان» را بهدست آورد.[8] حزب توده بهخاطر حمایتش از جداییطلبان تحت حمایت شوروی در آذربایجان ایران و ادعاهای شوروی درباره امتیازهای نفتی در شمال ایران، ملیگراهای ایران و نیز دولتهای بریتانیا و آمریکا را آزار میداد.[9] با وجود اینکه در بهمن ۱۳۲۷ حزب رسماً غیرقانونی اعلام شد، اما همچنان متشکلترین و پرنفوذترین سازمان سیاسی ایران در بخش اعظم اواخر دهه ۱۳۲۰ و اوایل دهه ۱۳۳۰ بود.
صرفنظر از این دستاوردها، مخالفت اولیه حزب توده با سیاست ملیکردنِ صنعت نفتِ جبهه ملی و با نخستوزیر محمد مصدق، حزب را نزد بسیاری از ایرانیان بیاعتبار کرد.[10] پس از کودتای ۲۸ مرداد که مصدق را سرنگون کرد و شاه را به قدرت بازگرداند، حزب توده دومرتبه سرکوب شد، رهبرانش به شوروی و اروپای شرقی گریختند و نفوذ حزب در ایران کاهش فراوانی یافت. ربع قرن تبعید و سرکوب در داخل از سوی ساواک که از ۱۳۳۵ ایجاد شد، نقش حزب توده در سیاست ایران را کاهش داد. وقتی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵0 روابط شوروی با شاه بهبود یافت، ارتباط نزدیک حزب با شوروی مایه دردسر بزرگتری شد.[11] جوانان رادیکال سازمانهای فداییان، مجاهدین و دیگر سازمانها در عوض چشمشان به پکن و دیگر منابع الهام انقلابی بود.
با وجود این، پس از فروپاشی رژیم شاه و بازگشت حزب توده به ایران، این حزب به سه دلیل همچنان اهمیت داشت؛ نخست اینکه بهواسطه تبعید، به مانند بلایی که سر فداییان آمد، سرش بریده نشد. در نتیجه، توده نظریهپردازانی داشت که در دفاع از چپ سخن بگویند.[12] دوم اینکه منزلتی که حزب بهمثابه پیر چپ در ایران اندوخته بود، کاملاً از هم نپاشیده بود و در نهایت موجب دودستگی فداییان ـ سازمانی بسیار بزرگتر با حدود نیم میلیون هوادار وفادار در خرداد ۱۳59ـ شد که در این شکاف، جناح اکثریت تصمیم به پیروی از سیاستهای حزب توده گرفت.[13] در نهایت، حزب توده بهعنوان اولین سازمان مارکسیستی ـ لنینیستیِ مورد تأیید بلوک شوروی در ایران، مجرای اصلی کسب اطلاعات در مورد سیاست ایران برای مسکو بود، بویژه بهخاطر اینکه شبکه جاسوسیای که کمیته امنیت دولتی شوروی (ک.گ.ب) در ایران راه انداخته بود، ساواک بهواسطه بیکفایتی این شبکه آن را از بین برده بود.[14] خلاصه آن که، اگرچه حزب توده بهقدری قدرت نداشت که چپ ایران را تحت رهبری خود متحد کند، همانطور که از آغاز انقلاب این موضوع را اعلام کرده بود، آن اندازه قدرت داشت که تلاش هر گروه دیگری برای ایجاد ائتلافی که کنترل روحانیت بر انقلاب را به چالش بکشد، به شکست بکشاند.
در نتیجه، تصمیم رهبران حزب توده به حمایت از [آیتالله] خمینی علیه همه گروههایی که ]قدرت روحانیت[ را به چالش میکشیدند تا لحظه دستگیریشان در اواخر ۱۳۶۱ به تحکیم قدرت [آیتالله] خمینی کمک کرد. محسن میلانی معتقد است «اگر حزب توده مسیر متفاوتی را برگزیده بود، بنیادگراها احتمالاً سختتر و با سازشکاری بیشتری با گروههای میانهرو پیروز، ظاهر میشدند که ممکن بود حرکت انقلاب بهسوی رادیکالیسم را کاهش دهد.»[15] این استراتژی تاریخیِ سرنوشتساز، برخی معاصران را سردرگم کرد و موضوع تحلیل و نقدهای فراوان بعدی شد. مورخان عمدتاً این استراتژی را به ترکیبی از آگاهی حزب توده از ضعف سازمانیاش و سرسپردگیِ بردهوارش به جهتگیریِ ایدئولوژیکی از شوروی نسبت دادهاند.[16] مازیار بهروز، در کامل و دقیقترین مطالعه روی این موضوع مینویسد: «استراتژی حزب توده... مبتنی بر وامگیری نظری از شوروی بهمثابه بخشی از پیوندی هر چه نزدیکتر بین این حزب و حزب کمونیست شوروی بود.»[17] بهطور مشخص، حزب توده نظریههای ساخته شوروی مانند «انقلاب ضد امپریالیستی» و «مسیر توسعه غیرسرمایهداری[18]» را به کار میگرفت. نظریه اخیر (مسیر توسعه غیرسرمایهداری) مربوط به چگونگی رسیدن به سوسیالیسم در جهان در حال توسعه بهواسطه اجتناب از سرمایهداری بود که ائتلافی چند طبقهای را در نظر داشت که ابتدا بر اصلاحات ارضی، صنعتیسازی به رهبری دولت و سیاست تودهای تأکید میکرد.[19] کاربست این نظریات، حزب توده را بر آن داشت تا به این نتیجه برسد که مسیر سوسیالیسم در همکاری با اسلامگراها نهفته است نه در مخالفت با آنها.
این تفسیر، بخش زیادی از این سرزنش را متوجه جهتدهی غلط شوروی میکند، اما منابعی که این ادعاها بر آنها استوارند عمدتاً فارسی بودهاند و با برخی منابع منتشر شده شوروی تکمیل شدهاند. اگرچه منابع بایگانی شوروی از جمله منابع بخش بینالملل حزب کمونیست شوروی همچنان در دسترس نیستند، اما حضور رهبران حزب توده در جمهوری دمکراتیک آلمان و همکاری نزدیک بین مسکو و برلین شرقی به این معنی است که بایگانیهای آلمانی مطالبی عالی را درباره دیدگاههای رهبران شوروی و آلمان شرقی و تعاملات هر دوی آنها با حزب توده در اختیارمان قرار میدهند. بایگانیهایی که اسنادی از گفتگوهای رهبران حزب توده با بوریس پونومارف،[20] رئیس بخش بینالملل حزب کمونیست شوروی و معاون اول او روستیسلاو اولیانوفسکی،[21] برجستهترین مقام شوروی در امور ایران در این دوره، را نگهداری میکنند. بررسی این منابع بلوک شرق، پذیرش این تصور را دشوار میکند که رهبری حزب توده کورکورانه از خط سیری پیروی مینمودند که اربابانشان در مسکو ترسیم میکردند. بهنظر میرسد تصمیم به حمایت از [آیتالله] خمینی از سوی حزب کمونیست شوروی و حزب توده از ابتدا بر اساس چهار ملاحظه اتخاذ شده است؛ نخست این که این انقلابی ضد امپریالیستی بود و در نتیجه گرایش سیاست خارجیِ رهبران جدید ایران (از جمله آمریکاستیزی) بهترین نشانه جهتگیری ایدئولوژیکی آن بود؛ دوم اینکه به نظر آنها مرتبطترین نمونه، تجربه سالوادور آلنده در شیلی بود و در نتیجه خطر اولیه در کودتایی نهفته است که سازمان سیای آمریکا به همراه پسماندههای رژیم گذشته و نظامیان آن را سازماندهی کنند؛ ملاحظه سوم این که به تصور آنها رژیم جدید سیاست اقتصادی مترقی را دنبال میکند که میتواند منجر به «مسیر توسعه غیر سرمایهداری» شود. سرانجام اینکه آنها بر این باور بودند که روحانیت در نهایت ناتوان از تحکیم رژیمش خواهد بود زیرا حکومت دینی ابداً در قرن بیستم مدلی قابل اجرا نیست. اما با گذشت زمان، مقامات ارشد حزب کمونیست شوروی و حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان شرقی بهتدریج نسبت به درستیِ این فرضیات ـ بویژه دو بند آخر ـ شک کردند، در حالی که حزب توده سفتوسختتر به آنها وفادار بود. با وجود این شک و تردیدها، مسکو هرگز آشکارا دستور نداد یا حتی پیشنهاد نداد که حزب توده در اتحاد با دولتهای مهدی بازرگان و ابوالحسن بنیصدر، اولین رئیسجمهور اسلامی ایران و همپیمانان او در سازمان مجاهدین خلق که در اوایل دهه ۱۳۶۰ علنی به مبارزه با جمهوری اسلامی پرداختند، تغییر مسیر بدهد و با [آیتالله] خمینی مخالفت کند. در عوض، با وجود افزایش تردید رهبران شوروی نسبت به جهتگیری مترقی جمهوری اسلامی ایران، آنها همچنان [آیتالله] خمینی را در بُعد داخلی و بینالمللی شرّ کمتر میدانستند و از اینرو، حزب توده همچنان تا لحظه نابودیاش در ایران به حمایت از او ادامه میداد.
انقلاب بهمن
خلاصه کردن همه رویدادهایی که منجر به فرار شاه و بازگشت [آیتالله] خمینی در اواخر سال ۱۳۵۷ شد، فراتر از گستره این مقاله است.[22] اما موضوعات معینی از این فرایند که وقوع هر دوی این رویدادها را ممکن کرد، باید گفته شود. موضوع نخست، نقش مهمی است که کارگران در انقلاب ایفا کردند. اگرچه مراحل اولیه اعتراض، ثمره روشنفکران لیبرال از یکسو و تشکلهای اسلامگرا از سوی دیگر بود، چیزی که موضع شاه را غیرقابل دفاع کرد، اعتصاب عمومی موفقی بود که در خرداد ۱۳۵۷ قوت گرفت و در شهریور، پس از اینکه کارگران پالایشگاههای نفت در تهران، اصفهان، شیراز، تبریز و آبادن به آن پیوستند، شتاب بیشتری گرفت. اواخر اکتبر (اوایل آبان)، این اعتصاب چنان قدرتمند شد که بیشتر اقتصاد ایران را فلج کرد؛ از جمله «تقریباً همه بازارها، دانشگاهها، دبیرستانها، تأسیسات نفتی، بانکها، وزارتخانهها، دفاتر پستی، خطوط راهآهن، روزنامهها، تأسیسات گمرک و بنادر، پروازهای داخلی، ایستگاههای رادیو و تلویزیون، بیمارستانهای دولتی، کارخانههای کاغذ و تنباکو، کارخانههای نساجی و دیگر کارخانههای بزرگ.»[23] همانطور که منصور معدل معتقد است، مشارکت این کارگران در سال ۱۳۵۷ به همراه ائتلاف علما، بازاریان و دانشجویان از جنبش اعتراضی ۱۳۴۲ چیزی است که سرکوب این جنبش از سوی شاه را غیرممکن کرد.[24] سازمانهای چپگرا گرچه بر هیچ جریانی مسلط نبودند، اما نقشی مهم در بسیج کارگران، بویژه در صنعتِ بهشدت مهم نفت ایفا نمودند.[25]
گروههای چپگرا، بویژه فداییان، حیاتیترین نقششان در انقلاب را در تقابل نهایی بین نیروهای انقلابی و تتمه نیروهای وفادار به حکومت بختیار ایفا کردند که با رفتن شاه، قدرت به آنها واگذار شده بود. نقطه اوج ]مبارزه[ مسلحانه انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ کوتاه اما خشونتبار بود. فداییان و مجاهدین تنها گروههایی بودند که در این مقطع قابلیتهای سازمانی و نظامی برای مبارزه با بقایای ارتش شاه را داشتند. بلافاصله پس از انقلاب، یک روزنامهنگار برجسته از تهران به سفیر آلمان شرقی گفت گرچه اردوگاه [آیتالله] خمینی ضعف سازمانی دارد و برای تصرف قدرتی که انتظار داشت بهنحوی تدریجیتر رخ دهد، آمادگی نداشت، اما جریان چپ منظمترین سازمانها را در کشور دارد که در میان آنها فداییان بهتنهایی حدود پنجاه تا یکصد هزار مبارز مسلح دارد.[26] سفیر شوروی نسبت به اینکه ارتش خیلی سریع با آتشبس در ۲۲ بهمن موافقت کرد، بدبین بود فقط به این خاطر که ارتش و رهبران انقلابیِ آینده بیم این را داشتند که تداوم مبارزه منجر به تصرف قدرت از سوی جریان چپ شود.[27] [آیتالله] خمینی و بازرگان، نخستوزیر برگزیده او آگاه بودند که باید نوعی نیروی مسلحِ از آن خودشان تأسیس کنند و نیروهای چپگرا را خلعسلاح کنند و باید این کار را بهسرعت انجام میدادند.
[آیتالله] خمینی تا ۱۲ بهمن، بیش از دو هفته پس از رفتن شاه، تا حدودی بهخاطر بستن فرودگاهها به دستور بختیار برای جلوگیری از بازگشت او به ایران برنگشت. با این حال، وقتی [آیتالله] خمینی از زمان تبعیدش در فرانسه تبدیل به رهبر شناخته شده انقلاب شد، جریان مستمری از چهرههای سیاسی ایران به دیدار او میرفتند تا برای حکومت پس از پیروزی انقلاب برنامهریزی کنند؛ برجستهترین آنها کریم سنجابی، رهبر جبهه ملیِ بازسازیشده بود که در برپایی رژیمی مبتنی بر اسلام و دمکراسی، [آیتالله] خمینی را همراهی کرد.[28] [آیتالله] خمینی هنگام بازگشت، از تأیید دولت بختیار یا مذاکره با آن امتناع کرد. در عوض، شورای انقلابیِ خودش را تشکیل داد تا طی دوره انقلاب بر امور نظارت کند. او در ۱۶ بهمن، دولت موقت به رهبری بازرگان، را منصوب کرد؛ بازرگان، مهندس تحصیلکرده در فرانسه و مسلمانی مقیّد بود که برای دورانی طولانی یکی از فعالترین چهرهها در جنبشهای مختلف پیشین از زمان جبهه ملی مصدق بود.[29] بازرگان و کابینه او که عمدتاً تکنوکراتهای اسلامگرای تحصیلکرده در غرب بودند، در سطح سیاستگذاری مسئولیت داشتند؛ اما برای انجام هر کاری از قدرت واقعی چندانی برخوردار نبودند. قدرت واقعی همچنان در اختیار [آیتالله] خمینی و شورای انقلاب بود که نظارت زیادی بر کمیتههای محلی موقتی داشت که طی انقلاب تشکیل شدند و نیز سپاه پاسداران تازهتأسیس را تحت کنترل خود داشت. این وضعیت بسیار شبیه به روسیه ۱۹۱۷ بود که دولت موقت روسیه ضمن داشتن مسئولیت؛ اما قدرت اندکی داشت و کاملاً تحت فرمان شورای پتروگراد بود که قدرت زیاد اما مسئولیت چندانی نداشت. بنابراین تعجبآور نیست که سفیر شوروی عنوان فصلی از خاطرات خودنگاشت را که با رفتن شاه شروع میشود «قدرت دوگانه»[30] نامید، همان اصطلاحی که در ۱۹۱۷ استفاده میشد.[31]
شوروی همانند بسیاری از ناظران بینالمللی خیلی دیر به جدیت رویدادهای ایران در سال ۱۳۵۷ پیبرد و حمایتش را اعلام کرد، اما مقامات شوروی در پاییز حدس زدند که وضعیت موجود قابل بازگشت نیست و مسکو بدون اشاره به تحتالحمایههای خود در حزب توده، باید برای اتفاقات بعدی برنامهریزی کند. همانطور که کلاوس وولف، سفیر آلمان شرقی در تهران در اکتبر ۱۹۷۸/مهر ۱۳۵۷ گزارش داده بود، شاه با همه بخشهای جامعه از جمله بورژواها، بازاریان، دهقانان، کارگران و علماء بیگانه شده بود و برقراریِ مجددِ کنترل کامل غیرممکن بود.[32] اتحاد شوروی در ماه نوامبر/آبان سخت به دنبال یافتن همپیمانی بود که مایل به از سرگیری پخش رادیوی حزب توده برای ایران باشد که بلغارها در ۱۳۵۵ آن را متوقف کرده بودند؛ آنها حتی این موضوع را با مغولستان هم درمیان گذاشتند.[33] به هر حال، موقعیت ضعیف حزب توده در داخل ایران هر گونه تلاش فوری برای تسخیر قدرت را تصورناپذیر کرد. این حزب برای گسترش نفوذ و قدرت خود به دوره قابل ملاحظهای از صلح و حاکمیت قانون نیاز داشت.
حزب توده در تدارک برای بازگشت به ایران پس از شاه، کنفرانس کمیته اجرایی را در ۲۳ تا ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ برگزار کرد که در آن ایرج اسکندری در مقام دبیر کل به نفع نورالدین کیانوری برکنار شد. کیانوری به کمیته اجرایی حزب توده فشار آورده بود تا برای سرنگونی شاه فراخوان بدهد و تصور میرفت که او «فعال» و «پرجنبوجوشتر» باشد؛ که البته توصیفی معقول بود، زیرا او به گروه انشعابی حزب توده تعلق داشت که در ۱۳۲7 سعی کرد شاه را به قتل برساند.[34] به گفته احسان طبری، نظریهپرداز برجسته حزب توده، اسکندری از اتحاد با جبهه ملی و آیتالله شریعتمداری که بر اساس نوعی مقابلهبهمثل با [آیتالله] خمینی همکاری میکرد، طرفداری کرده بود.[35] در نتیجه انتخاب کیانوری نیز که فردی در شوروی آن را هماهنگ کرده بود، انتخابی به نفع اتحاد با [آیتالله] خمینی بود.[36] این واقعیت که برخی از اعضای کهنهکار حزب توده با سیاست این حزب در دوران کیانوری مخالف بودند، منشأ تنش باقی ماند و کیانوری در اوت/ مرداد [1358] از پشتیبانان خود در شوروی و آلمان شرقی خواست تا رضا رادمنش را که پیش از اسکندری دبیر کل حزب بوده قانع کنند بیانیهای در حمایت از این سیاست منتشر کند.[37] با این حال، جهتگیری این کنفرانس، محتاطانه بود و مقامات آلمان شرقی نگران توان کیانوری برای همکاری با دیگران بودند.[38] مقامات شوروی به حزب توده دستور دادند تا فعالتر و در عین حال مراقب باشد به شاه، آمریکا و دیگر دشمنان احتمالی این فرصت را ندهد که به حزب حمله کنند یا علیه انقلاب متحد شوند. بنابراین مسکو موضعِ بسیار محتاطانه حزب توده را تأیید کرد.[39] کیانوری خودش تا اواخر اردیبهشت[1358]، پس از اینکه در شوروی در اداره امور بینالملل حزب کمونیست آموزش دیده بود، به ایران بازنگشت.[40] در این میان، شوروی تلاش کرد با سازمانهای چپگرایی که واقعاً در انقلاب ایفای نقش کرده بودند یعنی فداییان و مجاهدین ارتباطاتی برقرار کند؛ اما هر دوی این سازمانها درخواست انتقال فوری تسلیحات را داشتند و از اینرو تماسهای بیشتر را رد کردند.[41] حزب توده تنها اهرم مسکو در چپ ایران باقی ماند.
اما شوروی و حزب توده بدون چشمانداز تصرف فوری قدرت از سوی حزب توده، مجبور بودند با انتخاب همپیمانانی از میان گزینههای موجود کنار بیایند. از این فکر که انقلاب دستکم در کشورهای در حال توسعه طی فرایندی چندمرحلهای رخ میدهد که ابتدا نیروهای واگرا آن را هدایت میکنند، بهعنوان دکترین کمونیستی در اوایل نشست جنبش کمونیستی بینالمللی در مسکو در سال ۱۹۶۰ تجلیل شد.[42] در بستر ایران انقلابی، حزب توده و پشتیبانان آن در مسکو و برلین شرقی، علماء را نیروی مترقی و در نتیجه همپیمان طبیعیِ حزب توده در این مرحله از انقلاب میدانستند. رهبران توده در گزارشی به آلمان شرقی در بهمن ۱۳۵۷ درباره علماء اظهار داشتند «درخواستهای آنها برای مبارزه علیه سلطنت و پدرسالاریِ[43] خارجی و نیز بیانیههایشان برای برآوردنِ عادلانه مطالبات اجتماعیِ تودههای وسیع مردمی، در تقابل کنونی بر سرِ آینده سیاسی ایران، خصلتی مترقی را به همراه دارد.»[44] در برلین شرقی، اداره خاور نزدیک و خاورمیانه وزارت امور خارجه جمهوری دمکراتیک آلمان با وجود اینکه تا حدودی نسبت به ماهیت شیعه سردرگم بود طوری که بهائیت را فرقهای از شیعه معرفی کرد، حتی فراتر از این رفت:
رشد افکار سیاسی بر اساس شرع اسلامی که مورد پذیرش تودههای وسیع مردمی است و شعارهای رادیکال برای حذف رژیم شاه، عواملی هستند که نشان میدهند مخالفت روحانیت به رهبری [آیتالله] خمینی در موقعیت کنونی نقشی مترقی در توسعه ایران ایفا میکند. با پیشرویِ مبارزات، نیاز روحانیت به پرورش افکار[45] برای توسعه اجتماعی و اقتصادی بیشترِ کشور افزایش مییابد.[46]
در نتیجه، حزب توده هم نقش [آیتالله] خمینی را مترقی میدانست و از او به عنوان رهبر انقلاب استقبال کرد.[47] به هر حال، تلاش برای تسخیر فوری رهبری انقلاب از سوی حزب توده واقعگرایانه نبود تا جایی که مقامات آلمان شرقی تصدیق میکردند که «با نظر به وحشت عمومی و دههها شستشوی مغزی قدرتمند ضد کمونیستیِ مردم، (ص13) نیروهای مترقی و دمکراتیک تأثیری تعیینکننده در جنبش ندارند.»[48]
به نظر میرسید تبعیت حزب توده از رهبری [آیتالله] خمینی و همپیمانان او صرفاً موقتی بود. تا حدودی این ویژگی لاینفکِ اندیشه کمونیستیِ انقلابهای آزادیبخش ملی بود که موجب تشکیل «دولتهای دمکراتیک ملی» میشد. با پیشروی انقلاب، ائتلاف حاکم به سوی چپ میچرخد و کارگران و دهقانان جای بورژوازی ملی را در رأس انقلاب میگیرند. اگرچه این فرایند همواره در جاهای دیگر صادق نبوده است و منجر به ناامیدی در جاهایی مثل مصرِ دوران جمال عبدالناصر و انور سادات شد، در ایران همین واقعیت که روحانیت در قدرت بود، این چرخش را بیش از پیش قطعی میکرد. رهبران حزب توده و پشتیبانان اروپایی آن تصور نمیکردند که روحانیت بتواند قدرت را برای زمانی طولانی حفظ کند. یکی از مقامات ارشد حزب توده توضیح داد:
نیروهای خردهبورژوازیِ تحت رهبری [آیتالله] خمینی ناتوان از حل مسائل بغرنج در مرحله دوم انقلاب در زمینه سیاسی و از همه مهمتر زمینه اقتصادی هستند و از کادرهای لازم برخوردار نیستند. تلاشهای [آیتالله] خمینی برای دستیابی به هر چیزی به کمک تعصب اسلامی و فداکاری مذهبی تودههای مردم، پیداکردن راهحل برای امور انقلاب مطابق با منافع راستینِ مردم ایران را از نظر عینی غیرممکن میکند.[49]
در اصل، مقامات شوروی و آلمان شرقی با این موضع موافق بودند، البته با این هشدار که حکومت اسلامی ممکن است برای دورهای کوتاه، تشکیل شدنی باشد. در یکی از ارزیابیهای وزارت امور خارجه آلمان شرقی در شهریور ۱۳۵۸ نتیجه گرفته شد که «هر چه بیشتر روشن میشود که تلاش برای فهم تصوری اجتماعی و سیاسی بر اساس صدر اسلام در کشوری با توسعه سرمایهداری نسبتاً پیشرفته باید در بلندمدت شکست بخورد.»[50] ولادیمیر وینوگرادوف،[51] سفیر شوروی نسبتاً محتاطتر بود و اظهار میداشت که «طبیعتاً دولت دینسالار در ایران نمیتواند «دوامی ابدی»[52] داشته باشد. گرچه توان [رهبران] شیعه برای منحرفکردن تودههای هنوز بیسوادِ دهقانان فقیر، کارگران و تاجران خردهپا از منافع طبقاتیشان نباید دستکم گرفته شود.»[53] اما رویکرد بلندمدت حزب توده بهعنوان تنها رویکرد عملی تلقی میشد چون همانطور که سفارت آلمان شرقی در تیر ماه گزارش داد «رویارویی با روحانیت به معنای رویارویی با تودههای کارگر است.»[54] بعدها، رهبران حزب توده با وجود تردیدهایی که نسبت به دوام اقتصادی اسلامگرایی در دل داشتند، در نامهای سرگشاده در ۲ مرداد ۱۳۵۸ بهوضوح طرح [آیتالله] خمینی را همان طرح «کارگران شهری و روستایی یعنی کارگران، دهقانان، پیشهوران، دانشجویان و تاجران خردهپا» اعلام کردند.[55] این اندیشه بر آن بود که اکنون [آیتالله] خمینی نماینده گروههای «مترقی» جامعه است؛ اما بهزودی حمایت آنها را از دست خواهد داد و در عوض این حمایت بهسان سیبی رسیده در دامان حزب توده خواهد افتاد.
در این میان، [منش] ضد امپریالیستی [آیتالله] خمینی به این معنی بود که حمایت از او نفع ژئوپلیتیکی هم خواهد داشت. بوریس پونومارف، رئیس باسابقه بخش بینالملل حزب کمونیست شوروی، در گفتگویی با هرمان اَکسن،[56] عضو پولیتبوروی[57] آلمان شرقی در ۲۵ ژانویه ۱۹۷۹/۵ بهمن ۱۳۵۷ رویکرد شوروی به ایران را تشریح کرد.[58] به نظر پونومارف، رویدادهای ویتنام، اتیوپی، آنگولا، موزامبیک، یمن، افغانستان، کامبوج و جاهای دیگر ثابت کرده که «سوسیالیسم در موضع تهاجمی است و امپریالیسم در موضع دفاعی.» در نتیجه، تلاشها بر ضد سوسیالیسم باید قویتر باشد چون همانطور که جوزف استالین در دهه ۱۹۳۰ بیان کرده بود، پیروزی نزدیک سوسیالیسم بسته به افزایش خرابکاران است.[59] ایران یکی از همپیمانان اصلی آمریکا بود و منطقی بود که واشنگتن نمیبایست جایگاهش را در این کشور از دست میداد. به همین خاطر پونومارف به مداخله جدّی آمریکا در رویدادها بدبین بود و بستن فرودگاهها از سوی بختیار (به قصد جلوگیری از بازگشت [آیتالله] خمینی) را به مداخله آمریکا نسبت داد. او میگفت «کشتن [آیتالله] خمینی وقتی که در کشور است، دشوار بود.»[60] [آیتالله] خمینی خودش شخصیتی متناقض داشت. او به نظر میرسید طرفدار روابط حسنه با شوروی بود؛ اما همچنین میگفت که مارکسیسم هیچ جایگاهی در ایران ندارد. اما همانطور که پونومارف نگران بود، بزرگترین تهدید در جای دیگری نهفته بود:
خطر کودتای نظامی یا دیکتاتوری نظامی واقعی است. عوامل ارتجاعی در حال جمعآوری نیروهای خود هستند. بختیار، آدم ارتش است. اپوزیسیون قدرت زیادی دارد. ارتش و آمریکاییان هنوز ترس این را دارند که با ایجاد دیکتاتوری نظامی همانند شیلی، ممکن است اپوزیسیون قویتر از ارتش شود.[61]
در آن زمان که بختیار هنوز در قدرت بود، ارتش دستنخورده بود و برخی مقامات آمریکایی در حال بررسی کودتا بودند، بنابراین مقایسه پونومارف با شیلی چندان غیرمنطقی نبود.[62] علاوه بر این، به نظر میرسید حمایت از [آیتالله] خمینی نشان از جهتدهی دوباره سیاست خارجی ایران به جدایی از آمریکا و خروج از پیمان سنتو باشد.[63] اما مسکو همچنین انتظار داشت دولت جدید در ایران از رژیم کمونیستی در افغانستان حمایت کند؛ نشانهای اولیه از اینکه رهبران شوروی تفاوت بین نسخه ضدامپریالیستی خودشان و نسخه [آیتالله] خمینی را درک نمیکردند.[64]
درسهایی که شوروی از سقوط آلنده گرفته بود بهشدت در جهت حمایت از [آیتالله] خمینی بود تا دیگر بدیلهای لیبرال یا چپگرا. این قیاس بهکرّات در مکاتبات شوروی و حزب توده دیده میشود. در ابتدا سرزنش شوروی به دنبال کودتای سپتامبر ۱۹۷۳ متوجه چپ تندرو بود؛ بویژه حزب سوسیالیست شیلی که بهشدت به دنبال تقابل با اپوزیسیون بود به جای اینکه سعی کند مسیری میانه ترسیم نماید؛ با بخشهای همدل بورژوازی که دمکراتهای مسیحی نماینده آنها بودند آشتی کند و اکثریت انتخاباتیِ مطمئنی را ایجاد کند؛ راهبردی که حزب کمونیست شیلی از آن حمایت و مسکو آن را ترغیب میکرد.[65] اهمیت رویداد شیلی و فشار نقد شوروی، این رویداد را تبدیل به الگویی سیاسی برای همپیمانان شوروی در سراسر جهان کرد. برای نمونه، کارلوس روشه[66]، یکی از چهرههای برجسته جنبش آزادیبخش مردمی آنگولا[67] این تحلیل شوروی را منعکس کرد؛ او به هیئت آلمان شرقی که در ژوئن ۱۹۷۶ از آنگولا بازدید کردند گفت: «جنبش آزادیبخش مردمی آنگولا درسهایی از رویدادهای شیلی گرفته بود، مهمتر از همه از فعالیتهای گروههای چپ تندرو که در واقعیت مسیر پینوشه را تسهیل کردند.»[68] اما با گذشت زمان بر این نکته تأکید شد که باید توان نیروهای انقلابی در دفاع از خودشان افزایش یابد که در نهایت باعث تغییر در سیاست حزب کمونیست شیلی شد که در مسکو تبعید بود و بنا براین شد که از مبارزات چریکی در شیلی حمایت کنند.[69] اگرچه حزب توده از ابتدا در موقعیتی نبود که خودش از پس مشکلاتش برآید، اما چنین تحلیلی حکم میکرد که حزب توده به جای سازش با لیبرال بورژواهای «دمکرات» یا چپ تندرو، باید بهعنوان بهترین تضمین علیه کودتا به رهبری سیا به حمایت از ائتلاف انقلابی به رهبری [آیتالله] خمینی بشتابد.
کیانوری در پلنوم حزب توده در بهمن ]1357[ تأکید کرد که خطر اصلی برای انقلاب، تلاش «بورژوازی لیبرال» برای ایستاکردنِ فرایند تحول با مستقرکردنِ «دمکراسی بورژوایی» و «پیشبرد الگوی کهنه توسعه سرمایهداری فاجعهبار» است.[70] او با اشاره به مثال شیلی معتقد بود که اگر انقلابیها با هم ائتلاف نکنند، این خطر وجود دارد که انقلاب ایران با ائتلاف بالقوه بورژوازی، پسماندههای رژیم گذشته و امپریالیستهای خارجی روبهرو شود. وزیر امور خارجه آلمان شرقی براساس اطلاعاتی که سفیرش در تهران بهدست آورده بود، این راهبرد را تأیید کرد و نوشت که اختلافات بین اسلامگراها و لیبرالهای بورژوا و بازرگان از قبل معلوم بود؛ ولی [آیتالله] خمینی خواستار «بهبود سریع جایگاه اجتماعی تودههای مردم بود و از پیشروی متزلزل دولت بازرگان علیه نفوذ غرب انتقاد میکرد.» بنابراین مقامات آلمان شرقی معتقد بودند «آزمون تعیینکننده قدرت[71] بین نیروهای سیاسی مختلف همچنان ادامه دارد» و سیاست خارجی، بویژه نیروی ضد امپریالیستیِ آن، شاخص اصلی است که طرف چه کسی را بگیریم.[72] در اوایل ماه می[اردیبهشت 1358]، گزارش سطح بالایی که اکسن آن را تأیید کرد، این سیر تفکر را به زبانی صریح طرح نمود:
قطبیسازی نیروهای سیاسی و اجتماعی دارد شتاب میگیرد. اگرچه نیروهای چپگرا نفوذشان بیشتر میشود، در حال حاضر بیش از این نمیتوانند رهبری تحولات اجتماعی را برعهده بگیرند. از اینرو آنها بر ایجاد شرایط دمکراتیک برای آمادگی تدریجیِ جایگزین کردن واقعی نیروهای بورژوا تمرکز میکنند که در حال حاضر، بهعنوان برندگان این قیام مردمی شناخته شدهاند و از هر ابزاری بهره میگیرند تا فقط به تغییراتی سیاسی اجازه بدهند که در خدمت منافع طبقه بورژوا باشد. همدستی این نیروها با بخشهایی از ساختار قدرت قدیم و نیز با ارتجاع خارجی را نمیتوان نادیده گرفت. در نتیجه، نیروهای مترقی از همه اقدامات [آیتالله] خمینی و «دادگاههای انقلابی» که در خدمت در هم شکستنِ دولت و دستگاه سرکوب قدیم است حمایت میکنند.[73]
همانطور که گزارش اَکسن نشان میدهد، راهبرد رسمی حزب توده، متحدکردنِ چپ ذیل رهبری آن سپس همپیمانکردنِ این اتحاد با نیروهای [آیتالله] خمینی تا زمانی است که برای شکست بورژوازی و جلوگیری از کودتا به سبک شیلی لازم است. در چنین بستری، حمایت از [آیتالله] خمینی و طرفداران حکومت روحانیت توجیه میشد چون گروههای بورژوا فقط به میزانی با اسلامیسازی مخالف بودند «که ترس این را داشتند که این شکل از جامعه مجال کافی برای توسعه سریع سرمایهداری و قدرت مسلط بورژوازی و انگیزه سود آن باقی نگذارد.»[74]
اما این تنها گزینه نبود. چون اندازه کوچک حزب توده، وحدت چپ ذیل رهبری آن را غیرواقعبینانه کرده بود، این حزب اساساً مجبور بود بهتنهایی از [آیتالله] خمینی علیه دولت بازرگان حمایت کند. فداییان[خلق]، بزرگترین سازمان چپ، در فروردین ماه[1358] و بر سر مسئله رفراندوم آری یا خیر به جمهوری اسلامی، مخالفت خود را شروع کرده بود. فداییان رأیدادن را تحریم کرد چون [آیتالله] خمینی فقط به گزینههای «آری» یا «نه» اجازه داد که از اساس مردم را مجبور میکرد که له یا علیه انقلاب رأی دهند، اما حزب توده به حمایت از جمهوری اسلامی برخاست. بهجای آن، توده میتوانست از بازرگان علیه [آیتالله] خمینی حمایت کند یا حتی به اتحاد چپ واقعی که احتمالاً فداییان در آن مسلط بودند بپیوندد که در این صورت میتوانست از [آیتالله] خمینی یا بازرگان پشتیبانی کند. احتمال پیوستن به ائتلاف در ژوئن/خرداد [1358] معلوم شد وقتی جبهه ملی، جبهه دمکراتیک ملی، حزب جمهوری خلق مسلمان شریعتمداری، مجاهدین و فداییان با درخواست تشکیل مجلس مؤسسان متحد شدند تا مانع از همهپرسی فوریِ پیشنویس قانون اساسیِ دولت موقت شوند.[75] یکی از نویسندگان شوروی از این گروههای چپ بهخاطر همکاری با «لیبرالهای بورژوا» انتقاد کرد و جالب این است که آن را مصداق «ماجراجویی چپ» میدانست.[76] در عوض، حزب توده از شرکت در تظاهرات مشترک این احزاب در ۲۵ خرداد[1358] امتناع کرد و تغییرات پیشنهادیاش را مطرح کرد که در آن ساختار بنیادی را پذیرفت.[77] حزب توده ماه بعد نامهای سرگشاده را در نشریه اصلی خود یعنی مردم منتشر کرد که در آن «گروههای افراطی چپ» را بهخاطر عملکردن بهعنوان «مانعی در راه تفاهم نیروهای راستین انقلابی مذهبیِ و هواداران سوسیالیسم علمی» و دولت بازرگان را بهخاطر اینکه «خواستههای سرمایهداری لیبرال ایران» را نمایندگی میکرد و نه خواستههای «جنبش انقلابی ایران»، نقد میکرد.[78]
از اینرو، در ماههای اولیه انقلاب، مسکو، برلین و حزب توده، ایران را کشوری میدیدند که انقلابی را در پیش گرفته که در بسیاری از دولتهای در حال توسعه و پسااستعماری معمول بود. این انقلاب با ائتلافی متشکل از بخش عمدهای از ملت علیه حکومت امپریالیستها، دستنشاندههایشان و بقایای رژیم فئودال شروع شد و ملیگراها یا شخصیتهای مذهبی که از حمایت عمومی برخوردار بودند آن را رهبری کردند. سیاست خارجی ضد امپریالیستی نتیجه فوری ماهیت مترقی انقلاب و معرّف آن بود و فقط زمان نیاز داشت تا آگاهی سیاسی تودههای کارگر پس از اینکه نمایندههای بورژوازی یا خردهبورژوازیِ حاکم خواستههای اقتصادیشان را برآورده نکردند، در راستای چپ سوسیالیستی تکامل پیدا کند. در این میان، خطر اولیهای که باید از آن اجتناب میشد کودتای ارتجاعی یا تحکیم قدرت بورژوازی سپس توقف انقلاب بود که هر دو احتمال داشت با مداخله آمریکا تحت حمایت قرار گیرند.[79] به نظر میرسید در وهله اول اتحاد با [آیتالله] خمینی برگ برنده این دستور کار باشد