من از بيگانگان هرگز ننالم

به نام خدا

اصولاً چند سالي است كه ناله نمي زنم و شكايتي ندارم مگر از خودم، و تاپيك انتخابي مربوط به شعر عزيز دلم حافظ لسان الغيب هست و من آن خودم هستم و بيگانگان غير از نفسم را مي گويم آن آشنا هم كه همان نفس اماره است و علت آوردن اين شعر در اينجا صرفاً علاقه من به اين شعر است

سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که دیدی عشق گل با ما چه ها کرد

از آن رنگ و رخم خون در دل انداخت
و زان گلشن بخارم مبتلا کرد

به هر سو بلبل بیدل در افغان
تنعم در میان باد صبا کرد

نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد

غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی وریا کرد

خوشش بادا نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد

من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد

وفا از خواجگان ملک با من
کمال دولت دین بوالوفا کرد

بشارت بر بکوی میفروشان
که حافظ توبه از زهد و ریا کرد