تقابل ابدی خیر و شر
وقتی ما از مساله محیطزیست صحبت میکنیم باید این نکته را مدنظر قرار دهیم که موضوع، موضوع جدیدی است. طبیعت به صورت امر مقدس، تا دوره جدید نیز مطرح بوده است. مدرنیته و آغاز تقدسزدایی از طبیعت در اوایل قرن بیستم بود. بنابراین در پاسخ به پرسش شما باید گفت آنچه امروزه در بحث محیطزیست یا بحران محیطزیست و راهکارهای آن مطرح است، نه در افلاطون بهعنوان مساله مطرح شده و نه در کانت. ولی میتوانیم مبنای محیطزیست را براساس سوالی به این مضمون مطرح کنیم که درک این دو فیلسوف از ارزش طبیعت چیست؟ آیا طبیعت نزد آنان از ارزش ذاتی (در مقابل ارزش ابزاری و ارزش تبعی) برخوردار است؟ آنان در فلسفه خود «طبیعت» را چگونه دیدهاند. اگر هم بخواهیم موضوع را از منظر دیدگاه اخلاقی فیلسوف بررسی کنیم باید بدانیم طرح اخلاق در مباحث زیستمحیطی به بررسی ارزش انسان در مقابل ارزش جهان و طبیعت نیاز دارد.
از طرفی شاید هم منظور شما دیدگاههای کیهانشناسی در افلاطون یا بررسی طبیعت از نظر کانت است. خب این یک موضوع محیطزیستی نیست، هر چند این دیدگاهها در زمانه خود بر نحوه نگرش به محیطزیست نیز تاثیرگذار بودهاند.
در پاسخ برداشت افلاطون از طبیعت یا عالم، باید بگویم او تبیینی ریاضی- هندسی از طبیعت دارد و در رساله تیمائوس به خوبی این موضوع را بسط داده است. در این رساله چگونگی پیدایش عناصر اربعه (خاک، هوا، آتش و آب) و تبدیل آنها به یکدیگر تبیین شده و او معتقد است این عناصر و مشتقات برخاسته از آنها «زیبا» هستند. فیلسوفان پیش از ایشان، نظیر هراکلیتوس و دموکریتوس، چیستی مادهالمواد یا همان پرسش از آرخه یا کجایی را مطرح کرده بودند. در این دوره نیز کوچکترین جزء این عالم یعنی همان اتم و موضوع تقسیمپذیری یا تقسیمناپذیری آن و نیز چگونگی پدیدآمدن اجسام از این ذرات لایتجزا و مباحثی از این دست مطرح بوده است.
افلاطون به عناصر اربعه یک عنصر دیگر یعنی عنصر پنجم افزوده که همان «جسم» یا عنصر کره پنجم است. در رساله تیمائوس همه عناصر این عالم دارای شکل منتظماند و میتوان همه را به صورت هندسی مثلت و مربع که خود دو مثلت قائمالزاویه است، تبدیل کرد. در فلسفه افلاطون عالم بر محور نظام الهی میگردد و کهکشانها، سیارات همه نظم دارند. از میان اجسام اربعه خاک ثابتترین است و نسبت به سه عنصر دیگر قابلیت شکلپذیری بیشتری دارد. آب سنگینترین عنصر و آتش سبکترین آنهاست. انسان به اندازه توان خود میتواند این نظم و عنصر تشکیلدهنده عالم را بشناسد. قطعا عناصر اصلیتر را خداوند میتواند بشناسد و به آنان که دوستشان دارد نیز میشناساند. خدا بهترین و زیباترین ترکیب را از این مواد برگزیده است و کسی نمیتواند زیباتر از آن را بیافریند. موضوعی که در قرن هفدهم توسط لایبنیتس درباره قول به اینکه خداوند عمل اصلح را اختیار کرده و از طبیعت خداوند لازم میآید که در آفرینش عالم کاملترین وجه آن را مطابق هماهنگی پیشینبنیاد انتخاب کرده باشد و به هنگام آفریدن هر مونادی، همه مونادهای دیگر را مدنظر قرار دهد عنوان شده پیش از این در پنج قرن پیش از میلاد در فلسفه افلاطون (متولد 427 ق. م) به صورت عالم نظاممند و زیباترین عالم مطرح شده است. خدا بهترین و زیباترین ترکیب را از عناصرچهارگانه یا به تعبیر افلاطون عناصر پنجگانه برگزیده است و کسی هرگز نمیتواند زیباتر از آن را به وجود بیاورد.
ناگفته نماند اصول علمی با گذشت زمان و افزایش دانش بشری دچار تحول میشوند. دیدگاههای فیزیکدانان جدید نظیر گالیله (Galileo Galilei 1564 1642) دانشمند ایتالیایی، پاسخ به پرسشهایی است که افلاطون درباره طبیعت و کیهانشناسی مطرح کرده است ولی هیچ دانشمندی نمیتواند نظریات گالیله را بدون حک و اصلاح بپذیرد. گالیله ثابت کرد که خورشید ثابت است و این برداشت ما بوده که در نظریه مرکزیت زمین، آن را متحرک و زمین را ثابت پنداشتهایم. همین دیدگاه علمی درباره طبیعت، بعدها سبب طرح انقلاب کپرنیکی و جابهجایی فاعل شناسایی (سوژه) و مورد شناسایی (ابژه) در فلسفه کانت شد. پیشرفتهای بعدی دانش بشری معلوم کرد که حتی خورشید نیز ثابت نیست. از این رو مفاهیم علمی به دلیل ارائه مفاهیم جدید، نسبیاند. البته در تفکر اسلامی، در حکمت متعالیه و نظریه حرکت جوهری ملاصدرا هم هیچ چیز ثابتی وجود ندارد، خواه در عالم آفاقی و خواه در عالم انفسی. در صورت نیاز به اطلاعات بیشتر در اینباره، کتاب کیهانشناسی افلاطون اثر موسی اکرمی میتواند راهگشا باشد.
از بنده خواستهاید که دیدگاه کانت را با افلاطون در مورد محیطزیست مقایسه کنم. کانت (1804-1724 در شهر کونیگسبرگ) از جمله بانفوذترین اندیشمندان عصر حاضر است. در دانشگاههای ایران بیشتر مبحث معرفتشناسی او در نقد عقل محض (Kritik der reinen Vernunft) و انقلاب کپرنیکیاش و نیز دیدگاه سوبژکتیویسمی کانت مطرح میشود. اصولا دیدگاه کانت درباره طبیعت کمتر مطرح است.
در دیدگاه کانت به طبیعت جزء یا اتم لایتجزا جایی ندارد. او در اولین اصول مابعدالطبیعی علم طبیعی که در سال 1786 منتشر شده است، به صراحت میگوید بسیار بعید به نظر میرسد که بتوان تقسیمپذیری بیپایان ماده را از راه برهان تقسیمپذیری بیپایان مکان اثبات کرد. پس هر جزئی امکان تقسیمپذیری دارد. او بین نقطه فیزیکی و نقطه ریاضی فرق میگذارد.
ولی این عقیده که نقاط فیزیکی مکان را پر میکنند ولی نقاط ریاضی نمیتوانند مکان را پر کنند را رد میکند چون قائل است خودِ ریاضیات مبتنی بر ماهیت مکان است.
ولی بنده میخواهم راجع به طبیعت در کانت، موضوع را به مسائلی که با طبیعت انسان سروکار دارد، متمرکز کنم. مسائلی نظیر شر، اعم از شر طبیعی که به فاعل غیرانسانی مربوط میشود و شر اخلاقی که برخاسته از فعالیت انسان بهعنوان فاعل یا کنشگر است، کمتر مطرح است. از نظر کانت، آغاز جهان و غایت آفرینش یا خلقت، خیر بوده و با سعادت انسان ارتباط داشته است ولی شرارتهایی که با هبوط انسان به وجود آمد و ظلم و ستم ناشی از آن شرارت، عالمگیر شد. این امر سبب تمایل طبیعی انسان و راه سعادتجویی او به تدریج بر مبنای اخلاق و به سمت خیر شد. کانت اعتقاد داشت انسانها در برابر دیگر همنوعان خود مسئولند. همین جمله کوتاه میتواند به صراحت به تبیین دیدگاه وی درباره محیطزیست کمک کند. ما در سالمسازی محیطزیستمان در برابر همنوعان خود، خواه در نسل کنونی و خواه برای نسلهای آینده مسئولیم.
انسان کانتی به لحاظ طبیعت، شرور است. منشاء و منبع این شرارت از اختیاری است که در انسان نهفته است. از مسئولیتی که خداوند بهعنوان خلیفهالله بر زمین بر دوش او گذاشته است. خلقت انسان با انتخاب آزاد و اختیار توأم است و شخصیت او هم از همین کاربرد اختیار شکل میگیرد که اگر قانون اخلاقی را در کاربرد این اختیار لحاظ نکند، فعلش شرور میشود. البته مثل ارسطو تمایل طبیعی هر انسانی این است که میخواهد راه سعادت را در پیش گیرد و سعادتمند شود ولی این تمایل طبیعی، باید شرایط قانون اخلاقی را هم رعایت کند.
یکی از وظایف اصلی انسان ترویج خیر اعلا و الزام رعایت آن در کارها و فعالیتهاست. خیر اعلا هم در کانت ترکیبی از سعادت و فضیلت است. انسان در صورتی مختار است که خیر و شر را توأمان در پیش رو داشته باشد، بعد بین این دو دست به انتخاب بزند و یکی را برگزیند. یکی از عوامل موثر در این انتخاب، دین است. دین هم در انتخاب و گزینش خیر بر شر و مبارزه علیه شر و افعال شرور بسیار موثر است. هر چه شر کمتر شود، جهان روی صلاح و خوشبختی را باز مییابد. غرایز طبیعی و قوای حسی نمیتوانند در تشدید شر شریک باشند چون اینها در طبیعت انسان نهاده شدهاند. انسانِ طبیعی، قوای حسی و جنسی و... را داراست. اگر بگوییم اینها منشاء شر هستند در آن صورت باید قائل به این رأی شویم که خداوند در قالب قوای حسی و جنسی منشاء شر را در نهاد ما از بدو خلقت نهاده است. اگر اینها بالذات شر بودند حکمت خلقت اقتضا میکرد که در انسان نهاده نشوند. کانت معتقد است شرارت در طبیعت انسان، منشاء عقلی و عقلانی دارد. نقض قانون اخلاقی منشاء شر است. اعمال و رفتارمان براساس ارزشگذاری ما رتبهبندی یا درجهبندی میشوند و به میزان خلوصمان در رفتار مورد عنایت حق قرار میگیریم. شر چیزی نیست که به خیر بازنگردد. انسان میتواند با اراده خود طبق قواعد اخلاقی به اصلاح و بیداری وجدان بپردازد و شر را از خود دور گرداند. ولی چون در مسیحیت با توجه به گناه اولیه شر، لازمه اختیار است در صورت مرتکب شدن به شر باید مکافات شود که در مبارزه با شرارت، بحث حاکم و حکومت و مدنیت و دین مطرح میشود. یعنی برای جلوگیری یا مبارزه با شرارت باید اصل خیر تحت قوانین فضیلت یا به لحاظ قانونی یا از منظر دینی حاکم شود. حال اگر بخواهیم به سوال شما برگردیم میتوانیم تخریب محیطزیست را هم یکی از این شرارتها به حساب آوریم که با فضیلت و قوانین اخلاقی در تضاد هستند. همانطور که میدانید اخلاق تکلیفگرای کانت هدایت رفتار به صورت کلی یا جزئی مستقل از ارزشگذاریها یا پیامدهای افعال است. نظریه کانت در تقسیمبندی نظریههای تکلیفگرا، جزء ناپیامدگرا یا نانتیجهگراست.
در غرب جدید دیدگاههای اخلاق زیستمحیطی را میتوان براساس سه رهیافت مهم در این زمینه، در قالب سه نظریه اخلاقی هنجاری دستهبندی کرد: فایدهگرایی (Utilitarianism)، تکلیفگرایی (Deontology) و قراردادگرایی (Contractualism) که میتوان این نظریه را هم زیرمجموعه تکلیفگرایی به شمار آورد که تحت تاثیر نظرات کانت و روسو معتقد به ایجاد یک سلسله الزامات اخلاقی از طریق بهرهگیری از عقل است. در تکلیفگرایی کانت انسانها قادرند الزامات اخلاقی را از طریق عقل عملی کسب کنند. در تکلیفگرایی، ارزش یک عمل به نتایج آن ربطی ندارد بلکه به نوع عمل مرتبط است. یعنی باید براساس اصول اخلاقی درست انجام گیرد. در این دیدگاه نتیجه به هیچوجه توجیهکننده ابزار نیست (برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به: مبانی و رهیافتهای اخلاق زیستمحیطی، تالیف احمد عابدیسروستانی و دیگران، تهران، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، 1391)
دوگانهٔ خیر و شر (خوبی و بدی) یا نیک و بد در دین، اخلاق و فلسفه یادآور جایگاه چیزها، خواستها یا رفتارها در یک طیف است که سویه خوبی (خیر)، منش و اخلاق «مثبت» و سویه بدی (شر)، منش «منفی» است. کاربرد خوبی (خیر) بیشتر به زندگی، ایثار، تداوم، خوشحالی، عشق، موفقیت و عدالت وابسته است، و بدی (شر) با اشتباه خودخواسته یا آگاهانه، تبعیض با انگیزه آسیبزدن به دیگران، تحقیر آنان یا بیاحترامی به کرامت آنان، تخریب و خشونت پیوند دارد.[۱] در فرهنگهای با نفوذِ مذهبی مانندِ آیین مانوی و دین ابراهیمی، بد بیشتر در جایگاه ناسازگار و وارونه خوبی است و همیشه نیکی باید پیروز شود و بدی را باید شکست داد.[۲]
شر بهطور معمول به معنای بیاخلاقی عمیق استفاده میشود. شر همچنین به عنوان یک نیروی ماوراء طبیعی توصیف شده است. تعاریف شر متفاوت است و تحلیل انگیزههای آن نیز تفاوت دارد. با این حال، عناصری که معمولاً با شر همراه هستند، شامل رفتارهای نامتعادل مرتبط با فرصتطلبی، خودخواهی، نادانی یا بیتوجهی میباشند.[۳]
مطالعه اصلی دربارهٔ خیر و شر (یا اخلاق) در حوزهای به نام اخلاقیات صورت میگیرد. اخلاقیات به عنوان شاخهای از فلسفه به بررسی اصول و قواعدی میپردازد که انسانها باید در رفتارهای خود رعایت کنند. بهطور کلی، اخلاقیات تلاش میکند تا معیارهایی برای تشخیص رفتارهای درست و نادرست ارائه دهد.[۴]
در حوزه اخلاق، سه شاخه اصلی وجود دارد: اخلاق هنجاری که به چگونگی رفتار صحیح میپردازد، اخلاق کاربردی که به مسائل اخلاقی خاصی که در زندگی روزمره و حوزههای خاصی مانند پزشکی، حقوق، و کسب و کار رخ میدهد توجه دارد، و فرااخلاق که به ماهیت خود اخلاق و پرسشهای فلسفی مرتبط با آن میپردازد. این شاخههای اخلاق به درک بهتر و عمیقتر مفهوم شر و معیارهای ارزیابی آن کمک میکنند.[۵]
نیکی
[ویرایش]
چیز نیک در فلسفه، چیزی است که برجسته و ارزشمند باشد یا چیزی که در جهان، خوب، پسندیده یا هماهنگ باشد.[۶] موضوعات (چیزها)، افراد، ایدهها و کردارها میتوانند نیک باشند. بسیاری از فیلسوفان و پژوهندگانِ فلسفه، در موردِ معانیِ نیکی اندیشیده و ایدههایی دارند. نیکی یک ارزش است.
ارزشِ نیکی در فلسفه
[ویرایش]
نیکیِ فلسفی همیشه نیک است. گرچه هیچیک از مردم به بودنِ آن آگاه نباشند. دستاوردهایِ فلسفی همیشه خوب هستند چون خوبی را در درونِ خود دارند.
جنگِ نیک و بد در مزدیسنا
[ویرایش]
در مزدیسنا باور بر این است که در طبیعت دو نیروی متضاد خیر (سپنتا مینو - اثر روشنی) و شر (انگره مینو - اثر تاریکی) وجود دارد که همواره در حال نبرد با یکدیگرند.
اهریمن
[ویرایش]
مقالهٔ اصلی: اهریمن
اهریمن موجودی بدنهاد است. اهریمن پلیدی است و برای از بین بردن نیکی تلاش میکند، ولی چون دون و پست مایهاست و اهورامزدا آگاه بر هر چیز است پس سرانجام در پایان کار اهریمن نابود شده و اورمزد بر او چیره میشود و کار جهان یکسره به نیکی خواهد گرایید. در این میان، انسان و امشاسپندان و دیگر ایزدان (فرشتهها) و موجودات نیک (مزداآفریده) که همگی آفریدهٔ اهورامزدا هستند در مبارزه با دئوهها (دیوها) که موجودات و پدیدههایی اهریمنی هستند در تلاشی کیهانی برای پیروزی نیکی بر بدی هستند. اهریمن را در پارسی اهرِمن هم میگویند. میتوان او را همتای شیطان در باورهای سامی دانست.
برخی بر این باورند که:« نیروهای همزادی که در اندیشه انسان پدیدار میشوند مخالف نیستند، همگی در هستی انسان نیک اند و قابل ستایش. این انسان است که با اندیشه خود موجب دگرگونی در این هستی میشود. همان گونه که آذرگشسب این دو گوهر یعنی نیکی و بدی را مینوی میداند و با اندیشه انسان پیوسته میخواند، زیرا سنجش نیک و بد با اندیشه انسان است و وجود خارجی ندارد.[۷] یعنی نیکی جز سنجش فکری چیز دیگری نیست.»
سپنتامینیو
مقالهٔ اصلی: سپنتا مینو
سپنتا مینو به معنی خرد مقدس است. انگره مینو یا خرد خبیث در برابر آن قرار دارد.
نگاهی متفاوت به نمایش مفیستو به کارگردانی مسعود دلخواه؛ هر آنچه وجود دارد شایسته ویرانی است، پس بهتر آن که هیچ چیز وجود نداشته باشد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز، مفیستو نسخهای دیگر از فاوست، شخصیت اصلی یک افسانه مشهور آلمانی است. شاید در تاریخ، مهمترین نسخه و اقتباس از این شخصیت را گوته انجام داده باشد. فاوست گوته اخلاقیات مسیحی نسخه اولیه را پیچیده میکند. داستان نمایشی گوته ترکیبیست از نمایشنامه و شعر و لحن حماسی دارد. ارجاعاتی به فلسفه، ادبیات و شعر مسیحی قرون وسطایی، رومی شرقی و یونانی در این اثر جمع شدهاند.
ترکیب و پالایش این اثر ۶۰ سال از عمر گوته را، هرچند نه ممتدد و مداوم، به خود مشغول داشت. نسخه نهایی بعد از مرگ او منتشر شد و یکی از آثار بزرگ ادبیات آلمانی شناخته میشود.
دکتر فاوست انسانی موفق با تحصیلات دانشگاهی ولی ناراضی از زندگی است که برای دستیابی به کامروایی و خوشبختی و شهرت روحش را به شیطان میفروشد. معامله با شیطان محور فیلمها، داستانها و نمایشنامههای بسیاری قرار گرفته است که مفیستو نوشته کلاوس مان نیز یکی از آنها است.
او رمان مفیستو را در سال ۱۹۳۶ و درست پیش از جنگ جهانی دوم و در آمستردام منتشر کرد. این رمان با الهام از داستان دکتر فاوستوس و مفیستوفلس شیطان در افسانههای آلمانی و در اعتراض به سیاستهای حزب نازی نوشته شده است. کلاوس مان در این کتاب ماجرای بازیگر تئاتری را روایت میکند که برای پیشرفت شغلیاش با شیطان یا همان دولت نازیها پیمان میبندد. شاید مفیستو استعاریترین و درعینحال واقعیترین کتابی باشد که در نقد وضعیت جامعهی فرهنگی آلمان در دوران حکومت هیتلر نگاشته شده است و شاید درست به همین دلیل تا سال ۱۹۸۱ نتوانست در آلمان منتشر شود.
بعدتر آرین منوشکین بر اساس رمان کلاوس مان نمایشنامهای به همین نام می نویسد که توسط دکتر مسعود دلخواه در ایران به روی صحنه می رود. نمایشی کلاسیک و سیاسی، تاریخی که به رغم زمان طولانی آن (بیش از سه ساعت) مخاطب را محسور خود می کند. نمایش مفیستوی دکتر دلخواه یک تئاتر واقعی و همه جانبه است که در آن از همه ظرفیت های یک نمایش خوب استفاده شده است. از طراحی صحنه و لباس بازیگران بگیرید تا موسیقی که روشن است زحمت زیادی برای آن کشیده شده است.
ویژگی بارز نمایش مفیستو اجرای پرانرژی و فیزیکال بازیگران است که مانع از ریتم افتادن نمایش می شود. بازیهای که حاصل کار جمعی گروهی جوان و با انگیزه است که در کنار دانش و جدیت دکتر دلخواه حاصل درخشانی را در پی داشته است. استفاده درست از نور و تاریکی برای کامل کردن حس موقعیت و التهاب شخصیت های نمایش از نمونه های کمیاب تئاتر ایران است. نور و همین طور موسیقی در این نمایش در خدمت کامل کردن فضای واقعی/وهمی حاکم بر نمایش عمل می کنند. گردش نورها و سایه ها و قطعات موسیقی با تم «تونال» و «آتونال» و البته استفاده از افکت های مختلف، نور و موسیقی را به فضای نمایش نزدیک می کند.
مفیسوی این نمایش، یعنی هنریک هافمن، بازیگر تئاتر در آلمان دوره نازی برای پیشرفت و شهرت روحش را به شیطان به حزب نازی می فروشد. آیا او پیروز و خرسند است یا دوستانش که شکنجه می شوند و می میرند؟ در این بین ما کدام سو ایستاده ایم؟ ما بیشتر به هنریک هافمن تمایل داریم یا رفیقش اُتو؟ نه، این معامله ای نیست که در آن رستگاری و نجاتی برای مفیستو، برای هنریک هافمن باشد. او دچار کابوس می شود و ترس و رنج دست از سرش بر نمی دارد. او در ظاهر موفق است اما در باطن هراس خیانتی که به دوستانش کرده آرامش را از زندگی او گرفته است.
جان مایه نمایش مفیستو گویی مسأله ای ابدی است که در آثار هنرمندان بزرگی به آن پرداخته شده است؛ گرایش به شر و تمایل به شیطان درون. اگر به رمان های داستایوسکی رجوع کنیم یا به فیلم های آلفرد هیچکاک می بینیم که همین مسأله برقرار است. دیمیتری رمان برادران کارامازوف را به یاد بیاوریم که وسوسه کشتن پدر و تصاحب عشق مشترک شان را دارد. گویی حق با هیچکاک است که همه ما تلفیقی از خیر و شر هستیم و خوشبخت کسی که در این نبرد و تنش دائمی بین نیروهای خیر و شر درون خود مغلوب وسوسه های نیمه تاریک خویش نشود.
مفیستوی دکتر مسعود دلخواه از هر منظر یک نمایش ایدهآل است. همه چیز به خوبی پرداخته شده است و جزئیات در خدمت شکل دادن به کلیتی واحد درست عمل کرده اند. مفیستو نمایشی است کلاسیک و مملو از لحظات کمیک و البته تراژیک. پر از عشق، مرگ، جنون، مقاومت و مبارزه. در این روزگار تکنیک زده و ملال آور لذت سهیم بودن در چنین تجربه هایی غنیمتی است گرانبها. گوستاو فلوبر گفته بود «ادبیات عیشی مدام است». ما نیز بدون هیچ تعارف و اغماضی می توانیم بگوییم تماشای مفیستو عیشی مدام است. پس آن را ارج بگذاریم و هماره به تماشایش بنشینیم.