خراب نکردن پل هاي پشت سر

چند وقت پيش داستاني را براتون تعريف کرده بودم بنام (اينم از محيط کار ما)که مشتري درگيري ايجاد کرد

و اما ادامه ان داستان

اون مشتري بعد از ان درگيري چکهاش را مياره به حساب ميذاره خيلي هم احترام ميذاره

چند روز پيش مشتري نامبرده چند تا چک که از مشتريهاي خودش گرفته بود گم کرده بود اومد پيش من و بمن گفت ميشه کمکم کني

گفتم اين مورد مربوط به من نميشه ، رييس ميتونه بهت کمک کنه و با خزانه تماس بگيره ببينه چک مال کجاست

مشتري گفت من اصلا پيش رييس نميرم اگه ميتوني خودت بهم کمک کن من بخاطر اون ماجراي قبلي روم نميشه پيش رييس برم اگه از اون چکها هم بگذرم حاضر نيستم پيش رييس برم

خلاصه اطلاعاتش را گرفتم و چند روزي درگير تلفن از اصفهان و تهران و خزانه بانک و ....بودم تا بتونم اونطور که ميشه بهش کمک کنم

..........

ميدونيد منظورم از بيان اين مطلب اينه که ادم نبايد پلهاي پشت سرش را خراب کنه

ودر ضمن اگر شخصي را بخشيدي نتيجه اش را بعدا بهتر از قبل ميبني