عدم استقلال زمینه را برای توهم توطئه فراهم می کند
معمای استبداد و دموکراسی در ایران
در نقد توهم توطئه یا روانپریشی سیاسی
کتاب «معمای استبداد و دموکراسی در ایران: چرا نهادهای سیاسی در ایران توسعه پیدا نمیکنند؟» دعوتی است به بازاندیشی در مسئله تداوم استبداد در ایران. در این کتاب که برآمده از رساله دکتری بنده است، حقیقتا بیش از آنکه در پی «نقد بیرون» باشم، به دنبال «نقد درون» بودهام؛ و بهمرور به این نکته رسیدم که احتمالا یکی از علل اساسی جامعه روشنفکری و دانشگاهی ما در عدم مواجه بنیادین با این مسئله تاریخی، آن چیزی است که روانشناسان «فرافکنی» یا ما جامعهشناسان «تئوری توطئه» مینامند یا در مشکلی است که میتوان آن را «روانپریشی سیاسی» نامید. شجاعی: کتاب «معمای استبداد و دموکراسی در ایران: چرا نهادهای سیاسی در ایران توسعه پیدا نمیکنند؟» دعوتی است به بازاندیشی در مسئله تداوم استبداد در ایران. در این کتاب که برآمده از رساله دکتری بنده است، حقیقتا بیش از آنکه در پی «نقد بیرون» باشم، به دنبال «نقد درون» بودهام؛ و بهمرور به این نکته رسیدم که احتمالا یکی از علل اساسی جامعه روشنفکری و دانشگاهی ما در عدم مواجه بنیادین با این مسئله تاریخی، آن چیزی است که روانشناسان «فرافکنی» یا ما جامعهشناسان «تئوری توطئه» مینامند یا در مشکلی است که میتوان آن را «روانپریشی سیاسی» نامید. با توجه به این نکته و با توجه به تجربه تاریخیِ ایران، تأکید بر این دیدگاه که «بایستی از فرق سر تا نوک پا غربی شویم»، یا در نقطه مقابل، دیدگاه «آنچه خود داشت» و همچنین تداومِ پروژههای برخی از ایدئولوگهای التقاطی که جملگی میتوان آنها را دیدگاههای جبرگرایانه ایدئولوژیک نامید، نتیجهای جز بازتولید استبداد در ایران نداشته است. در این ارتباط، اتفاقا بهنظر میرسد که تأمل در آرای متفکران آستانهای مدرنیته ایرانی، همچون ملکمخان و مستشارالدوله؛ و همچنین افرادی همچون میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی، عواید بیشتری در راه دموکراتیزاسیون و توسعه پایدار به همراه داشته باشد، تا در این افراد رادیکالِ ایدئولوژیک. زیرا، صداقت آنها در ندانستن و عدم «آگاهی» و پذیرش آن، هزینههای جانبی منفی نداشت و اتفاقا گام بلندِ مهمی در مسیر توسعه پایدار در ایران بود، اما توهم اینها در دانستن و «آگاهی» و عدم پذیرش آن، چیزی جز هزینههای جانبی منفی و تالیهای فاسد در فکر و عمل و عدم مواجهه بنیادین و پایهای با مسئله استبداد در ایران نداشته است. باری، با توجه به نقد مزبور، من در این کتاب تلاش کردم تا حدی که دانشم اجازه میداد از یک سو، محدودیتهای شناختشناسانه مسئله استبداد در ایران و از سوی دیگر علل اصلی تداوم آن را تبیین کنم. در همین راستا، در ابتدا لازم بود که وضعیت مطلوب را ترسیم کرده، و سپس موانع دستیابی به آن شرایط را تبیین کنم. شرایط مطلوب و اتوپیایی عبارت بود از تحقق تماموکمال دموکراسی؛ البته، با این تعریف رئالیستی از جوزف شومپیتر که دموکراسی مسیر است و نه هدف؛ که با توجه به جمعبندی نظری بنده دارای چهار وجه یا نهاد میباشد: الف) انتخابات و نهادهای انتخابی؛ ب) آزادی بیان، مطبوعات و رسانههای آزاد؛ ج) رویههای قضائی منصفانه و مستقل؛ و د) شهروندی و حقوق مدنی. در مقابل، و مهمتر از آن چهار نوع نهاد برای ما، شناخت عوامل مؤثر در عدم شکلگیری آن نهادها، و تداوم استبداد در ایران است که اینها شامل متغیرهای روبهرو است: «ساختار طبقاتی»، «نظام جهانی»، «سازمانهای سیاسی»، «فرهنگ سیاسی»، «توانایی دولتی»، «شبکههای اعتماد»، «نابرابریهای گروهی»، و «گروههای خودسر نظامی». طرفداران نظریه توطئه معمولا به یک یا دو مورد از این متغیرها بهعنوان علل اصلی تداوم استبداد و توسعهنیافتگی در ایران اشاره میکنند، در صورتی که تحلیل تطبیقیـتاریخی مورد استفاده در این کتاب به بررسی پیکرهای از علل مزبور با وزنهای مختلف پرداخته است؛ و همانگونه که پیش از این مطرح شد، باور دارم التفات نسبت به شناخت پیکربندیشده علل تداوم استبداد در ایران بهمرور کمرنگ شده است، و با انزوای فرهنگی حداقل نیمسده اخیر ایران اتفاقا طرفداران نظریه توطئه که دچار نوعی روانپریشی سیاسی نیز هستند افزایش پیدا کردهاند. فرهنگ ایرانی زمانی پذیرای مستر باکسرویل در مدرسه مموریال اسکول تبریز بود، و جذابیت این فرهنگ آنقدر بود که این معلم آمریکایی، جان خود را در راه آزادیخواهی و انقلاب مشروطه ایرانی فدا و فنا کند، اما، همین فرهنگ سیاسی «بومیگرا» در زمان انقلاب اسلامی در سال 1357، آنقدر رادیکال و ضدامپریالیسم جهانی شده بود که واقعه گروگانگیری سفارت آمریکا و جریان استعفای مهندس بازرگان را رقم زند و تمام رؤیایی که شخصی همچون میشل فوکو در انقلاب معنوی ایرانیان میدید را دود کند و به هوا بفرستد. در این کتاب با بررسی مجموعهای از عوامل داخلی و خارجی مؤثر در تداوم استبداد در ایران تلاش کردهام تا شرایط امتناع و همچنین شرایط امکان تحقق دموکراسی در ایران را تبیین نمایم. انقلابهای مشروطه و اسلامی، دو مورد از مهمترین «بزنگاههای تاریخی» در تکوین و توسعه آن «نهادهای دموکراتیک» بودند که در هر دو این مهم دود شد و به هوا رفت. در مورد مشروطه، احمد کسروی نکته جالبی را در همان ابتدای کتابش بیان میکند که تاریخ مشروطه به نام کسانی نوشته شد که اتفاقا کمترین سهم را در آن داشتهاند؛ همین مسئله پیامد انقلاب اسلامی نیز بود که گریبان جامعه روشنفکری ایران را گرفت، زیرا ایشان با اشاعه گفتمان ضدامپریالیستی موفق شدند به تحقق انقلاب کمک کنند، اما پس از انقلاب گفتمان ایشان با روی کار آمدن طبقه روحانیت بهطور کامل طرد گردید، تاحدی که فردی همچون هما ناطق و بسیاری دیگر در طی سالهای آتی همواره به اشتباه خود در عدم شناخت ماهیت انقلاب 1357 اعتراف کردند. حال، نتایج این کتاب نشان میدهد آن امری که فخرالدین عظیمی تحت عنوان فرهنگ سیاسی «هزار فامیل» یا آن نکتهای که طالبوف تبریزی تحت عنوان «گاو هزارشاخۀ رجاله» نام میبرد همواره پاشنه آشیل مسیر «توسعه و دموکراسی» در ایران بوده است. در این فرهنگ سیاسی دارای توهم توطئه، شاه نیز خود بازیچه فرهنگ سیاسی «هزار فامیل» میباشد، بهنحوی که همواره بهقول صادق هدایت داشآکلها حذف شده و کاکارستمها بر مسند قدرت مینشینند. در مورد این سویه خودشیفتگی سیاسی که وجه دیگر آن فرهنگ سیاسی روانپریش است، گفته ملکمخان قابلتوجه میباشد: «یک خبط کلی ما نیز این است که علوم مملکتداری را آسانتر {از علوم طبیعی و فنی} میشماریم. مثلا به وزرا میگوییم بیایید شما از برای دولت یک شمع کافوری بسازید. همه میخندند و میگویند ما نمیتوانیم. بعد می گوییم بیایید شما ایران را نظم بدهید. فیالفور همه فریاد میزنند که ما حاضر هستیم و بهتر از همه کس میتوانیم از عهده این کار برآییم. و هیچ کس نمیپرسد که آقای وزیر، علم تنظیم ایران از کجا آسانتر از ساختن شمع کافوری شد؟ شما میگویید چون درس نخواندهام و چون در کارخانه کار نکردهام نمیتوانم شمع کافوری بسازم. پس بفرمایید این درس تنظیم را در کجا خواندهاید»؟!» (آدمیت، 1340: 125). باری، منظور ملکم در اینجا از «علم تنظیم» همان «علم سیاست» است و مسئله اساسی عدم وجود نهادهایی بود که استبداد را محدود کرده و جلوی فرهنگ سیاسی «روانپریش» مروج خودشیفتگی سیاسی و استبداد بایستند. در میدان علوم اجتماعی، بررسی چنین موضوعی، تنهاوتنها بهصورت میانرشتهای و پیکربندیشده ممکن است، اما زمانی که برخی از اقتصاددانان کنونی ما در بررسی مسائل ایران، این دادههای تاریخی مهم را با برچسب «عقل سلیم» حذف کرده، و صرفا به دادههای کمی و آماری اکتفا میکنند، امکان تبیین عمیقتر این موضوع را از ما جامعهشناسان نیز سلب میکنند. اقتصاد و جامعهشناسی دو رشته اصلی در تبیین مسئله توسعه و دموکراتیزاسیون در ایران هستند؛ و این مهم بهخوبی در چارچوب روش تحلیل تطبیقیـتاریخی قابل انجام است، روشی که من تلاش نمودم در این کتاب از آن برای تبیین علل اصلی تداوم استبداد در ایران استفاده کنم.