شرق شناسی چیست؟
شرق شناسی یکی از مهمترین رشته های مطالعاتی است که در دوران جدید شکل گرفته و اندیشمندان غربی فعال در این زمینه مدعی هستند که با پژوهشهای عینیت گرا در مورد شرق توانسته اند نکات و زوایای پنهانی را به شرقیان بشناسانند که شرقیان خود توانایی رسیدن به آن را نداشته اند. مارکس بر آن بود که شرقیان نمیتوانند خویشتن را آشکار سازند و استعدادهای خود را نمایان کنند؛ بنابراین باید در این راه به آنها کمک کرد ولی آیا این گفتمان آن گونه که بسیاری از شرق شناسان مدعی آن هستند گفتمانی علمی و عینی است ،یا چنان که منتقدان غربی و غیر غربی شرق شناسی میگویند گفتمانی است مبتنی بر قدرت و تحکیم قدرت و در جهت مشروعیت بخشیدن به آن و ابزاری برای تحکیم و توجیه قدرت غربیان استعمارگر شرق نه تنها همسایه چسبیده به اروپا است بلکه در زمرۀ بزرگترین و ثروتمندترین مستعمرات اروپا و سرچشمهٔ تمدن آن و نیز رقیب فرهنگی آن به شمار میرود شرق شناسی نیز به بیان و تعریف فرهنگی و عقیدتی این موضوع می پردازد. شرق شناسی بدین ترتیب گفتمانی غربی است که نهادها و ادبیات و مطالعات و باورها و بوروکراسی استعماری خاص خود را دارد تعریف مقبول تر شرق شناسی تعریف علمی آن است که بر اساس آن هر کس به تدریس و نوشتن و پژوهش پیرامون شرق بپردازد؛ چه انسان شناس باشد و چه جامعه شناس یا مورخ یا زبان شناس، شرق شناس خواهد بود و آنچه انجام میدهد شرق شناسی .است ولی این میراث دانشگاهی در پیوند با معنایی عام تر از شرق شناسی است و آن اینکه شرق شناسی شیوه و روشی در اندیشه است که بر پایۀ تمایز هستی شناختی و معرفت شناختی میان شرق و غرب قرار دارد. ۲و استعمار ) شرق شناسی میتواند به اختصار به مثابۀ شیوه و روشی پرداختهٔ غرب برای سلطه و استعمار شرق و و حاکمیت بر آن بررسی شود اگر شرق شناسی به منزله یک گفتمان بررسی نشود، هیچگاه نخواهیم توانست شاخههای بسیار منظمی را درک کنیم که از طریق ،آن غرب و فرهنگ غربی توانست در حوزه های سیاسی و جامعه شناسی و عقیدتی و علمی شرق را بازشناسی و حتی بازآفرینی کند و آن را از نو به صورت پدیده ای مورد بازاندیشی قرار دهد. ۳در میان پژوهشگران دربارهٔ نقطه آغاز مطالعات شرق شناسی اجماع نظر وجود ندارد. برخی اندیشمندان تاریخچهٔ مطالعات شرق شناختی را بسیار قدیمی دانسته و آغازگر آن را هرودوت و مطالعات وی در مورد ملت های شرقی قلمداد می.کنند برخی دیگر از جمله ادوارد ،سعید نیز با بررسی نهادهای مربوط به شرق شناسی آغاز شرق شناسی را پیدایش کرسی های دانشگاهی در زمینه مطالعات عربی یونانی، عبری و سریانی در ،دانشگاههایی همچون ،پاریس ،آکسفورد اوینیون و سلامانکا، بر اساس تصمیم شورای کلیسایی وین در سال ۱۳۱۲ م میدانند. برخی دیگر از اندیشمندان نیز ظهور کلمهٔ «شرق شناسی و مشتقات آن را در مجامع علمی آغاز این گونه پژوهشها قلمداد می.کنند چه کلمۀ «مستشرق» در انگلیس در سال ۱۷۷۹ و در فرانسه در سال ۱۷۹۹ رواج یافت و مفهوم شرق شناسی نیز در سال ۱۸۳۸ برای نخستین بار وارد فرهنگدانشگاهی فرانسه شد. اما در واقع نقطه اوج مطالعات شرق شناختی در اروپا را میتوان در قرننوزدهم و اوایل قرن بیستم مشاهده کرد اگرچه تاریخ شرق شناسی بسیار فراتر از این است. در یک جمع بندی کلی می توان مطالعات شرق شناسی را در دو مرحله بررسی کرد که در هر کداماز آنها شرق شناسی جلوه ای خاص به خود میگیرد ا خاستگاه و نقطه آغاز شرق شناسی در پیوند با کلیسای اروپایی است و هدف آن نیز محافظت از عقاید مسیحی در برابر تهدیدات ناشی از اندیشه اسلامی و برتری آن بوده است. بدین ترتیب شرق شناسی در طی این دوران جلوه ای تدافعی و معطوف به درون به خود گرفت که هدف از آن تحریف چهره اسلام و اندیشه اسلامی و ارائه تصویری نامناسب و نامقبول از آن بود تا بدین ترتیب انسان اروپایی را از عقاید اسلامی دور کند و از باورها و آموزههای مسیحیت حاکم بر آن روزگار دفاعكندرخی از اندیشمندان از جمله فؤاد زکریا این هدف را به تمام تاریخ شرق شناسی تعمیم داده و هدف از کل شرق شناسی را دفاع از هویت خویشتن می دانندم۲ پس از این مرحله که مطالعات شرق شناسی رنگ و بویی معطوف به درون داشت، دوره ای آغاز شد که میتوان آن را شرق شناسی پیوسته به استعمار نامید؛ که طی آن، شرق شناسی چهره ای معطوف به بیرون به خود گرفت و در کنار گرایش مسیحی گرانه خود رنگ و بویی سلطه مدارانه نیز پیدا کرد از همان ،آغاز پژوهشگران این عرصه سعی در ارائه تصویری دقیق از واقعیت سرزمینهای مورد مطالعه خویش به حکومتهای متبوع خود کردند تا بدین ترتیب بتوانند بر اساس آن تحلیلها با این جوامع برخورد کنند و بر آنان سلطه یابند و به غارت منابع آنان بپردازندبررسی تاریخ اندیشه فرانسوی و آلمانی و انگلیسی در قرن نوزدهم، نزدیکی و پیوند آشکار میان ورود غرب به حوزه توسعه طلبی اقتصادی و جغرافیایی و ظهور نظریههای جامعه شناختی جدید را نمایان میسازد بدین ترتیب شاخههای جدید جامعه شناسی چیزی نخواهد بود جز دانشی ازدانشهای استعماری که بدون هیچ توجهی به منافع ملتهای تحت حکومت در خدمت اهداف استعمارگرانه دولتهای استعماری است و با سن لودر قرن بیستم نیز شرق شناسی از طریق دو ابزار و راهکار در سلطه غرب بر جهان نقشداشته استالف. استفاده از امکانات نوین معرفت و دانش و ابزارهای گسترش آن از جمله مدارس و دانشگاهها و مطبوعات برای بازسازی عقلانیت شرقیها و در آمیختن آن با فرهنگ غرب به گونه ای که عقلانیت ،شرقی خود را همسان و شبیه عقلانیت (گفتمان غربی حس کند و در را به روی ارزشها و پایه های آن بگشایدد. خروج برخی از شرق شناسان از چارچوب نظری علم و ورود آنها به حوزه های عملی که اهداف دولتهای اروپایی را در سلطه و نفوذ در کشورهای دیگر فراهم سازد. بدین ترتیب این مطالعات در خدمت اهداف سیاسی قرار داشته و از چارچوبهای غیر علمی نیز سود برده است و اگرچه به برخی نتایج مفید دست ،یافته توانسته است قسمت مهمی از حقایق اجتماعی سرزمینهای شرقی را بشناساند. ولی این واقعیتها ابداً رو به سوی اهداف علمی خاصی نداشته اند.بنابراین شرق شناسی را میتوان در چارچوب عام برخورد غرب و شرق، بازکاوی کرد که در این برخورد پدیده شرق ،شناسی گفتمانی است که غربیها پیرامون شرقیها و از جمله مسلمانان مطرح کرده اند.از این رو طبیعی می نماید که این گفتمان را برخی اندیشمندان شرقی مورد انتقاد قرار دهند. البته لبه تیز این انتقادات تنها متوجه غربیان شرق شناس نیست و حتی رو به سوی غرب گرایانی که در پی عمل به دیدگاههای غربی و تطبیق آنها در مطالعات خویش هستند نیز دارد. برخی از منتقدان به صراحت، سخن از عدم صلاحیت شرق شناسان در سخن گفتن ازاسلام رانده اند زیرا به نظر آنان شرق شناسان هیچ کدام از معیارهای بی طرفی که برای یک بررسی علمی لازم است را دارا نیستند. تاریخ آنان شامل جنگهای صلیبی علیه مسلمانان و اتهامات آنان به پیامبر و ردّ طبیعت الاهی وحی و جهل آنان در اطلاع از زبان عربی و نیز پشتیبانی از یهودیان علیه مسلمانان، بی طرفی آنان را خدشه دار کرده است.البته انتقاد از شرق شناسی و اعتراف به کاستیها و سوگیریهای خاص آن به اندیشمندان شرقیمحدود نبوده و حتی برخی از اندیشمندان و شرق شناسان غربی نیز به این راه رفته اند. ر دوران ایوانز بریچارد بر آن است که شرق شناسی در خدمت حکومتهای استعمارگر قرار داشته است. وی اشاره کرده است که اگر سیاست حکومتهای استعمارگر آن است که از طریق رؤسا به حکومت خویش بر مستعمرات ادامه دهند؛ بنابراین بهتر آن بود که این رؤسا و کارویژه های آنان را در جامعه بشناسیم و از میزان قدرت و نوع امتیازاتی که از آن بهره مند هستند آگاه شویم؛ زیرا اگر هدف سیاست ما اداره یک سرزمین بر اساس قوانین و عادات سنتی آن است بنابراین در آغاز باید از طبیعت این قوانینآگاه شویم.مشرق شناس ماکسیم رودنسون نیز، که خود یکی از چهره های مطرح در زمینهٔ شرق شناسی است، با اشاره به فر از شرق سا اشتمال و نوشته های هارتمن او لئون کاتیانی کور مورد خاستگاهها و ریشه های اسلام، دیدگاه آن دو راازبر محوردیدگاهی اقتصاد محور و انک عاملی میخواند که برای بررسی اسلام و تاریخ آن تنها به عامل اقتصاد بادی مرزی و نظر کرده.اند رودنسون با انتقاد به نظر آن دو آن را تحت تأثیر آرای حاکم بر آن روزگار میداند. وی با اریم براداره را داشر اشاره به فعالیت ها و پژوهشهای دیگر اندیشمندان نتایج آنان را فاجعه آمیز توصیف میکند.رودنسون با انتقاد از نگرش اروپا محور شرق شناسان نتیجه میگیرد شرق شناسی کلاسیک در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم از آموزه ها و افکار حاکم بر اروپای آن روزگار، مبنی بر اروپا مرکزی وایدئالیسم پیروی میکرده استاگر این ادیان با مقوله های اصلی در آیین مسیحیت هماهنگ نباشند رد میشوند و معیار پذیرش این ادیان انطباق آنها با مسیحیت رایج در اروپاست.. بررسی جوامع «شرقی و ارزیابی این جوامع بر اساس معیارها و هنجارهای متضادی که از تجارب اروپایی گردآمده است.. نگرش نژادگرایانه که بشریت را به دو دسته «ما» و «دیگران» تقسیم و ملتهای جهان را با اطلاق نژادهای والا و نژادهای پست جدا می.کند بدین ترتیب شرق شناسان به بیان ویژگیهای اروپاییان تمدن ساز و صاحبان ابتکار و بررسی ویژگیهای مسلمانان به زعم آنان سطحی اندیشمی پردازند. ۴ تجربۀ اروپا را الگوی هنجاری و معیار تحول بشری انگاشتن و نگرش به تاریخ کل جهان بر اساس تاریخ اروپا و از دریچه آن۵ ساده نگری مبالغه آمیز و متناقض در نگرش به شرق؛ به گونه ای که هر آنچه به جز اروپا بود در زمره شرق انگاشته شد و هویت همانندی به آنان داده شد و بر همۀ آن مجموعه های گوناگون نام «شرق» اطلاق گردید.در یک جمع بن در یک جمع بندی میتوان پیوند شرق شناسان و استعمار و خدمت آنان به دولتهای استعمارگر را مورد توجه قرار داد.