یولداشلار

تاریخ معاصر ایران و آذربایجان...

كسي كه چرايي زندگي را يافته، ‌با هر چگونه‌اي خواهد ساخت

رؤياهاتو از دست نده

واسه اين كه اگه رؤياهات از دس برن

زندگي عين بيابون برهوتي ميشه

كه برفا توش يخ زده باشن

رؤياهاتو از دس نده

واسه اين كه اگه رؤياها بميرن

زندگي عين مرغ بريده بالي ميشه

كه ديگه مگه پروازو خواب ببينه

(لنگستون هيوز)

زندگي سراسر رنج است و هيچ شكي در اين نيست. اما وقتي رنج بردن داراي معني باشد، ديگر آزار دهنده نخواهد بود. رنج بردن وقتي داراي معني خواهد بود كه هدفي انساني پشت آن باشد. فكر مي‌كنم اين سخن عميق از نيچه باشد:

«كسي كه چرايي زندگي را يافته، ‌با هر چگونه‌اي خواهد ساخت.»

ويكتور فرانكل،‌ روانپزشك اگزيستانسياليست، روزگاري زنداني شماره 119104 آشويتس نازيها بود. پدر، مادر، برادر و همسرش در اردوگاههاي اجباري نازيها جان سپردند و به كوره‌هاي آدم‌سوزي سپرده شدند اما فرانكل در پايان جنگ خانمانسوز جهاني از اردوگاههاي مرگ به زندگي بازگشت. اما رخدادهاي خوفناك آن جهنم واقعي هميشه در ضمير فرانكل حك شد: از جسد زندانياني كه بر چوبه‌هاي دار تلوتلو مي‌خوردند، زندانيان ژنده‌پوش و تيره‌بختي كه در صفهاي دراز به سوي اتاقهاي گاز مي‌رفتند، دسته‌اي ديگر از زندانياني كه خود مسئول بردن زندانيان ديگر به اتاقهاي گاز و كوره‌هاي آدم‌سوزي بودند...

نمي‌خواهم با نوشتن اين صحنه‌هاي تراژيك آرامش خوانندگان را برهم بزنم، آرامشي كه در اين وانفساي دوداندود براي به دست آوردن آن بايد كلي جان كند، اما براي از بين بردن آن هزاران اسباب مهياست و در يك لحظه از دست رفتني است اما منظوري دارم كه بايد مقدمه تلخي را ذكر كنم.

مي‌گويند وقتي شكستها و رنجها پي‌درپي به سراغ انسان مي‌آيند و فرصت بازسازي به آدم ن‌دهند، بعد از مدتي ديگر آن رنجها و شكستها تبديل به شكست فلسفي مي‌شوند و انساني به وجود مي‌آورند شكست خورده، مأيوس و بدبين. اما ويكتور فرانكل از آن دنياي هولناك چيزي ديگر براي ما به ارمغان آورد؛ اميد و زيستن معني‌دار و يا مكتب معني‌ درماني (لوگوتراپي).

در آن زندان كه همه چيز بوي مرگ مي‌داد، زندانيان به مانند حيوان آزمايشگاهي گرسنه نگه ‌داشته مي‌شدند و كم‌كم ذوب شده و لاغر و تكيده شده و سرانجام مي‌مردند.

فرانكل مي‌گويد: وقتي به جواني تنومند و ورزشكار برمي‌خوردم، انتظار داشتم كه گرسنگي را تحمل كند و زنده بماند و به زندانيان لاغر و نحيف برمي‌خوردم، به خود مي‌گفتم كه چند روزي بيشتر دوام نخواهد آورد و به زودي خواهد مرد. اما نتيجه كاملاً برعكس اتفاق مي‌افتاد!

آنكه بدن قوي‌هيكل داشت در عرض چند روز در اردوگاه در هم مي‌شكست و از پا درمي‌آمد اما آنكه لاغر بود، چنان سمج و پرتحمل مي‌بود كه حتي سرانجام زنده با ما از اردوگاه بيرون مي‌آمد.

حال اين سؤال مطرح مي‌شود كه چرا چنين مي‌شد؟ چرا او كه هيكلي تنومند دارد، زود مي‌ميرد و او كه بدني لاغر دارد تحمل مي‌كند و زنده مي‌ماند؟

تنها اميد و آرزو بود كه سرنوشتشان را رقم مي‌زد. آن فرد لاغر و ضعيف نور اميدي در دلش هميشه روشن بود و مي‌گفت: «از اينجا زنده بيرون خواهم رفت و نامزدم منتظر من است...»

چنين اميدي فشار آن فضاي مرگ‌آور را تخفيف مي‌داد و اين شخص قبل از آن كه در آن فضاي مرگ‌آور زندگي كند در رؤياهاي شيرينش زندگي مي‌كرد... اما آن ديگري با وجود جسم تنومندش از آنجا كه هيچ اميدي براي زندگي نداشت و از روز اول مأيوس بود، در واقع قبول كرده بود كه خواهد مرد و از آنجا زنده بيرون نخواهد آمد. در واقع چنين نگاه تلخ او به آن فضاي تلخ باعث مي‌شد كه فضاي تلخ و مرگ‌آور را چند برابر كرده و به خود پمپاژ كند، در نتيجه زود از پا درمي‌آمد.

انسانها وقتي مي‌ميرند كه قبل از آن، رؤياهايشان مرده باشد. وقتي باور مي‌كنيم كه هيچ اميدي نيست در واقع هرگونه شانس و نور اميدي را در وجود خود خاموش مي‌كنيم.

اميد براي يك زندگي بهتر، در وجود آدمي چون آهنربايي است در درون توده‌اي خاك، كه باعث مي‌شود همه براده‌هاي آهن موجود در خاك به يك سمت و سو رو برگردانند و معني‌دار شوند. اميد و ايمان در وجودمان باعث مي‌شود همه استعدادهاي خلاقه به يك سمت و سو متمركز گردند و به كمك هم بيايند. آن وقت است كه معجزه رخ مي‌دهد.

اما وقتي چراغ اميد را در خود خفه مي‌كنيم آن وقت كالبدمان به كالسكه‌اي شباهت خواهد داشت كه به چندين اسب متخالف بسته شده است كه براي درهم شكستنمان هر كدام به سمتي به حركت در مي‌آيند.

ذرات نور خورشيد در فضا پراكنده است اما وقتي با ذره‌بيني آنها را به يك جا جمع مي‌كنيم و به كمك همديگر فرا مي‌خوانيم بلافاصله باعث آتش و روشنايي مي‌شوند. اميد و آرزو در وجودمان همان نقش ذره‌بين را بازي مي‌كند... اگر اين اميد در يك فرد چنين معجزه مي‌كند پس در زندگي اجتماعي يك ملت و جامعه چه خواهد كرد؟

پس برخيزيم و از پس همه ناملايمات و يأس آلودگيها، سلامي دوباره به اميدها و آرزوهايمان كنيم گو اينكه هر چند پرنده مردني‌ست پرواز را به خاطر بسپريم