کسروی و بخورد شرق با غرب /محمد علی جزایری
اروپا در این یکی دو قرن در نتیجهء اختراعات خود مغز تمدن را از دست‏ داده است.از صنایع تا آسایش جهانیان فاصله بسیار است. من این پیام را به سراسر شرق میدهم:«اروپا راه رستگاری را گم کرده و در بیابان گمراهی سرگردان است و شما که به سوی آن می‏دوید همچون او گمراه و سرگردان خواهید بود-احمد کسروی گزارشی کوتاه از زندگانی وی احمد کسروی در سال 1269 خورشیدی در تبریز به جهان آمد و در همان شهر به مکتب و مدرسه رفت.نخست به ملایی پرداخت،ولی زود از آن کنار گرفت.هنگامی که جنبش‏ مشروطه به تبریز رسید به آن دل بست و برای فیروزی آن کوشش‏هایی کرد.در خیزش خیابانی‏ به او پیوست،ولی پس از چندی،با چند تن دیگر،از او جدا شد.در سال 1298 به تهران‏ رفت و دوازده سال با سمت‏های گوناگون در وزارت دادگستری،در تهران و شهرستان‏ها، خدمت کرد.پس از حکمی که به سود گروهی کشاورز و به زیان دربار صادر کرد،از آن‏ وزارت بیرون آمد.سپس به وکالت دادگستری پرداخت.مدتی کوتاه هم در دانشکدهء معقول‏ و منقول درس داد.در همهء این مدت به کارهای پژوهشی نیز مشغول بود و کتابها و گفتارهای‏ بسیار،بویژه در تاریخ و زبان،انتشار داد.1 از حدود سال 1308 وقت و هوش و جربزهء خود را بیش از هرچیز صرف جستجوی از آلودگی‏ها و بیماری‏های اجتماعی وگرفتاری‏های سیاسی و چارهء آنها کرد.نخستین نتیجهء این جستجو کتاب آیین بود که بخش نخست آن در 1311،و بخش دومش در 1312 بیرون‏ آمد و هم در ایران و هم در بیرون از آن بسیار سروصدا کرد.در آذر 1312 مهنامهء پیمان را بنیاد نها و تا پایان زندگی اندیشه‏های خود را در مهنامه‏ها و روزنامهء پرچم و بیش از شصت‏ کتاب منتشر کرد،و نهادهای گوناگون فرهنگی-از دین،ادبیات،دستگاه‏های آموزش و پرورش تا اقتصاد و روش حکومتی-را به زیر ذره‏بین انتقاد گذاشت و با شتابی بیمانند راهبران‏ جامعه و پیروان آنان را سخت از خود رماند.اما به انتقاد آنچه بود(و هنوز هست)بس نکرد، بلکه آنچه را ویران می‏کرد از نو باز می‏ساخت،و چه در ویران کردنها و چه در بازساختن‏ ها به هیچ‏کس و هیچ‏چیز-از مرده و زنده،از کهن و نو-رحم نکرد! اندیشه‏های اجتماعی کسروی،که همه به‏هم بسته بود،رفته-رفته به صورت یک‏ «ایدئولوژی»یا،به اصطلاح خود او،«راه»جامع درآمد که«پاکدامنی»نام گرفت و در اینجا فرصت گفت‏وگو از آن نیست.2 هواداران این«راه»،که گروهی به نام«آزادگان»و«پاکدینان»بودند،پس از شهریور 1320 که کوشش‏های سیاسی آزاد گردید به نام«باهماد[حزب‏]آزادگان،صورت‏ رسمی‏تری به خود گرفتند و در تهران و شهرستان‏ها به کوشش پرداختند. کسروی و آزادگان دچار سختگیری‏ها و دشمنی‏هایی از سوی دولت و دستگاه‏های مذهبی‏ و دیگران گردیدند،در سال‏های پیش از شهریور 1320،گذشته از داستان بیرون آمدن‏ کسروی از دادگستری،که به آن اشاره کرده‏ایم،چون حاضر نشد از اندیشه‏های خود دربارهء شاعران گذشتهء ایران بازگردد،استادی دانشگاه را رها کرد.در سال‏های پس از 1320 دولت‏ سیزده تا از کتاب‏های او را بازداشت کرد و پروانهء وکالت را از او بازگرفت.سرانجام به اتهام‏ «توهین به اسلام»به دستور رئیس مجلس و وزارت فرهنگ به محاکمه کشیده شد.در آخرین‏ جلسهء بازپرسی،در بیستم اسفند 1324،در کاخ دادگستری چند تن از فداییان اسلام به‏ اطاق بازپرس درآمدند و روبروی بازپرس او و یکی از آزادگان جوان،محمد تقی حدادپور، را کشتند. چنانکه از نوشته‏های وی برمی‏آید،چند پیشامد مهم در پرورش فکری کسروی در سی‏ سال نخستین زندگیش اثر گذاشت که فهرست‏وار از آنها یاد می‏کنیم: نخستین پیشامد جنبش مشروطه بود.می‏دانیم که اندیشهء مشروطه از غرب به ایران آمده‏ بود.دلبستگی بسیار ژرف او به مشروطه هرگز سست نشد،و جنبش او برای چارهء گرفتاری‏های اجتماعی و سیاسی ایران،چنانکه خود او بارها می‏گفت،دنبالهء جنبش‏ مشروطه بود.3 پیشامد دوم از بر کردن قرآن بود در بیست سالگیش.خود او می‏گوید:«این کار مرا وا داشت که زمانی به معنی قرآن(معنایی که از خود آیه‏ها در می‏آید)بپردازم...نخست تکانی‏ که در اندیشه‏ها و باورهای من پدید آمد از این راه بود.»4 پیشامد سوم پیدا شدن ستارهء دمدار«هالی»بود در سال 1290.پدیدار شدن این ستاره، که ستاره‏شناسان پیش‏بینی کرده بودند هر 75 سال یک‏بار رخ خواهد داد،توجه او را به‏ پیشفرت دانش‏های طبیعی در اروپا کشانید و در نتیجه به خواندن کتاب‏هایی در ستاره‏شناسی،فیزیک،و ریاضیات پرداخت.5 کسروی متوجه شد که برای پیشرفت در زمینهء دانشها به دانستن یک زبان اروپایی نیاز دارد، و برای اینکار به«مموریال ساکول» ṣ(Memorial School) رفت که کشیشان امریکایی در تبریز بنیاد گذاشته بودند.از 1294 تا 1295 یک سال و اندی در آنجا عربی درس می‏داد و انگلیسی می‏خواند.کسروی دانش‏ها را چندان دنبال نکرد،اما آن یک سال و چند ماه برای‏ نخستین‏بار فرصتی بود برای تماس و آشنایی نزدیک با چند تنی از غربیان.6 پیشامد چهارم نیز به دانشها بستگی داشت،و آن پیدا کردن اشتباهی بود در کتاب جبری‏ که یکی از دانشمندان آمریکایی به عربی نوشته بود و در لبنان و مصر به کار می‏رفت.7خود کسروی به این داستان ارج چندانی نمی‏گذارد،ولی من گاهی اندیشیه‏ام که در زمانی که‏ جوانان روشنفکر،به اصطلاح،دین و دل به غرب و غربیان باخته بودند-بویژه در رشتهء دانشها-پیدا کردن این اشتباه اعتمادبه‏نفس جوانی را که از دانشها بهرهء بسیار کمی داشت، بسیار تقویت کرده است،و هراس از اروپایی و امریکایی را در دل او از میان برده است یا به‏ از میان بردن آن کمک کرده است. پیشامد پنجم سفری بود که در تابستان 1295 برای جستجوی کار به قفقاز کرد.در این‏ سفر چهل و پنج روز در تفلیس گذارند که گرچه کاری پیدا نکرد،نتیجه‏هایی دیرپا در زندگانی‏ او داشت.مهمترین نتیجه،آشنایی و دوستی با آزادیخواهان روس وگرجی و مسلمان بود،از جمله اسماعیل حقی،که به گفتهء او یکی از«آزادیخواهان روس وگرجی و مسلمان بود،از آوردن آگاهی‏ها و بینش‏های بیشتر و ریشه‏دارتر در این زمینه‏ها.8 این پیشامدها جز از بر کردن قرآن،همه مستقیم یا غیرمستقیم آشنایی با غرب بود.در عین‏حال،باید از نشریه‏های عربی و ترکی یاد کرد که در آن زمان‏ها منبع اصلی آگاهی درباره‏ غرب و غربیان بود برای ایرانیان و کسروی نیز آنها را می‏خواند. کسروی از مهنامه‏های الهلال و المقتطف مصر و العرفان سوریه نام می‏برد.در زمان‏ فارسی نیز نوشته‏هایی که در اینجا درنظر است در بیرون از ایران چاپ می‏شد.کسروی خود به نوشته‏های طالب‏زاده،آخوندزاده،میرزا ملکم خان،میرزا آقاخان و دیگران،و روزنامه‏های اختر و حبل المتین و قانون اشاره می‏کند. ناگفته پیداست که سرچشمه‏های پرورش فکری کسروی به آنچه تا اینجا یاد کرده‏ایم‏ منحصر نبود.کسروی نیز،مانند بسیاری از همزمانانش،به دانش‏آموزی متداول آن زمان‏ پرداخته بود و بویژه علوم دینی را آموخته بود.پرورش اندیشه‏های او و دگرگونی این اندیشه‏ها درگذشت زمان،نتیجهء آمیزش و برخورد میان دانسته‏های کهن شرقی و فراگرفته‏های نو غربی‏ بود،از یک‏سو،و افزودن اندیشه‏های خودش،از سوی دیگر. *** کسروی نسختین کسی بود در ایران(و شاید در شرق یا شرق میانه و جهان اسلام)که دربارهء یورش فرهنگی غرب بر ایران و شرق به درازی و موشکافانه جستجو کرده و از جنبه‏های‏ گوناگون دربارهء آن گفت‏وگو کرد.او هنگامی که این یورش هنوز در ایران تازه بود،به‏ اصطلاح،زنگ خطر را به صدا درآورد.نیز او تنها به عنوان سخنگو و مدافع شرق سخن‏ نمی‏گفت،اگرچه‏انگیزانندهء نخستین او احساسات شرقیانه‏اش بود،بلکه این احساسات‏ غرب را نیز فرامی‏گرفت.نتیجه این شد که با دقت به تجزیه و تحلیل زندگانی غربیان و ریشه‏های اصلی گرفتاری‏های آنان و علت‏های آن گرفتاری‏ها و راه چارهء آنها پرداخت؛و همزمان با اینکار هم نیکی‏ها و هم بدی‏های آن زندگانی را به شرقیان بازنمود؛و دربارهء آنچه‏ شرقیان باید از غرب بگیرند و آنچه باید از گرفتنش خودداری کنند شرقیان را راه نمود. چنانکه گفتیم،کسروی در سال 1298 شمسی به تهران رفت.و پژوهش‏های دامنه‏دار او دربارهء تاریخ و زبان و ادبیات نیز در همین زمان‏ها آغاز شد،و در این پژوهش‏ها ناچار بود،مانند دیگر دانشوران ایرانی،از نوشته‏های شرقشناسان سود جوید.نخستین برخورد اساسی و آموزندهء او با غرب در همین زمینه بود. در آن هنگام‏ها بسیاری از ایرانیان شیفتهء غرب بودند و به شرقشناسان بیش از اندازه ارج‏ می‏گذاشتند و گمان اشتباه در مورد آنان نمی‏بردند.کسروی با این شیفتگی به نبرد برخاست،و این نبرد را با انتقاد از لغزشهای شرقشناسان در پژوهش‏هایشان آغاز کرد.چنانکه‏ در ترجمهء انگلیسی ادوارد براون از تاریخ ابن اسفندیار صد و چهل و دو«سهو و غلط»یافت‏ که بسیاری از آنها مطلب را دیگرگون می‏گردانید.کسروی که،به گفتهء خود،از«مراتب‏ فضل و دانش»و«تألیفات گرانبها»براون آگاه بود،در گفتار خود تنها چند نمونه از این‏ اشتباهات را به دست داد،ولی همهء صد و چهل و دو اشتباه را در دفتری گردآورد و نسخه‏ای‏ از آن را به دست میرزا محمد خان قزوینی برای براون فرستاد.9همچنین تنها در یک فصل‏ شانزده صفحه‏ای از کتاب«بس خوب و سودمند»له‏استرینج به نام‏ (The Lands of the Eastern Caliphate ،بیست و دو«سهو و لغزش»یافت،ولی تأکید می‏کند که«این انتقاد و خرده‏گیری‏ها پروفسور دانشمند انگلیسی را نام و آوازه نکاسته و پایه‏ و دانش وی پستی نخواهد گرفت.»10چاپ این گفتار برای این بود که هم لزوم تصحیح‏ اشتباهات نویسنده را«با دلیل ثابت کرده و هم از غلو و افرای که دربارهء نگارش‏های‏ شرقشناسان اروپا درمیان است کاسته باشد.»11 در جای دیگر از خوش‏گمانی بی‏اندازهء مردم به اروپاییان و بی‏چون‏چرا پذیرفتن گفته‏های هر اروپایی دربارهء تاریخ یا زبان ایران یاد می‏کند و می‏گوید،«من در کتاب‏های خود پیش‏ از همه به شکستن این بند کوشیده،می‏خواستم به ایرانیان دو چیز را بفهمانم:یکی آنکه‏ همهء شرقشناسان در یک پایه نیستند و اگر در میانشان دانشمندان پرمایه‏ای»هستنتد(که از چند تن نام می‏برد)«بسیاری نیز کم‏مایه‏اند...»؛«دیگری اینکه پرداخن به آن‏گونه نوشته‏ها ویژهء اروپاییان نیست،و اگر کسانی از خود شرقیان همان راه را پیش گیرند و به همان اندازه‏ رنج برند به هوده‏[نتیجه‏]های بهتری خواهند رسید.»12 کسروی می‏پذیرد که در دانش‏های طبیعی،صنعت،و برخی رشته‏های دیگر اروپاییان‏ گوی سبقت از مردم آسیایی ربوده‏اند،«ولی آیا توان پذیرفت که در آن قسمت از تاریخ و جغرافی ایران نیز که باید از کتاب‏های فارسی و عربی به دست آیند نویسندگان اروپا پیشی و فزونی بر ایرانیان دارند؟»13 در زمینه اجتماع و فرهنگ،نخستین میوهء کوشش‏های کسروی آیین بود در دو بخش که‏ در سال 1311 و 1312 نشر یافت.خواست او از«اروپا»،چنانکه خودش در نخستین‏ صفحهء کتاب می‏گوید،همهء غرب است.آیین نگاهی است منتقدانه،جامع،و همه‏جانبه‏ به زندگانی غربیان؛و هشداری به ایرانیان و شرقیان که از تکرار اشتباهات غربیان،از آزمودن‏ آزموده‏های آنان-از«اروپاپیگری»-بپرهیزند،وگرنه به گرفتاری‏های آنان و بلکه بدتر از آن‏ دچار خواهند شد. درپی‏جویی اندیشه‏های اجتماعی کسروی چند نکته را نباید از دیده دور داشت.یکی‏ اینکه،کسروی نه تنها در اندیشهء ایران،بلکه نگران سراسر جهان بود.در گفتار یکم از بخش یکم آیین،که عنوانش«جهان و جهانیان»است،از جمله می‏گوید،«جهان چنین‏ حال بدی هرگز ندیده بود.روشی را که اروپا برای زندگی برگزیده...عاقبت بسیار شومی‏ دارد.جهان از بیرون آراسته و زیبا ولی جهانیان از آسایش و خرسندی بی‏بهره‏اند....» می‏پرسد که آیا از اختراع‏هایی چون اتومبیل،راه‏آهن،هواپیما،تلفن،تلگراف،سینما، رادیو«زحمت آدمیان در زندگی کمتر گردیده؟فسوسا که نه!دریغا که نه!برعکس،«در نتیجه این اختراع‏ها و تبدیل‏هایی که ناچار در زندگی پدید آمده...دستهء انبوه جهانیان آن‏ سختی و رنج را که امروز دارند هرگز نداشته‏اند.»در همین آغاز کار به شرقیان هشدار می‏دهد که«...هرگاه از این راه که از پی غربیان پیش‏گرفته‏ایم برنگردیم،سختی و گرفتاریمان چندین برابر خواهد بود.»14 هنگام انتشار آیین همه‏جا سخن از«پیشرفت»غرب و پسماندگی شرق بود.کسروی در گفتار دوم بخش یکم آن کتاب،به عنوان«آیا جهان پیش می‏رود؟»،می‏گوید که پایهء لاف‏ غرب از«پیشرفت»اختراعات اخیر است،و سپس می‏پرسد،«نخست باید دید جهان در جستجوی چیست؟به عبارت دیگر،از کلمهء پیشرفت پیداست که ما رو به سوی مقصدی داریم....آیا آن مقصد چیست؟»می‏گوید:«دراین‏باره سخن ما با اروپا یکی است‏ و همگی برآنیم که مایهء نیکی جهان و یگانه آرزوی جهانیان آسایش و خورسندی است.»ولی‏ «آیا از این اختراع‏های نوین اروپا...بر آسایش و خرسندی مردم افزوده؟...فسوسا که‏ نه!دریغا که نه!»برعکس«...در نتیجه این اختراع‏ها و تبدیل‏هایی که ناچار در زدنگی‏ پدیده آمده زحمت آدمیان روزافزون گردیده...»15 در گفتتار دیگر آیین،که عنوانش«نتیجهء اختراعات اروپا»است،می‏پرسد که پس از اختراعات گوناگون(که از برخی‏ها نام می‏برد)«آیا مردم برخلاف زمان‏های دیگر یک روز کار کرده دیگر روز به آسایش و خوشی می‏پردازند؟نه!»پرسش‏های دیگری هم می‏کند: مردم بیشتر می‏خورند و می‏خوابند؟بیشتر می‏زیند؟بی‏چیزی و نداری از میان رفته؟دشمنی‏ از میان مردم رخت برسته؟به همهء اینها پاسخ می‏دهد:«نه!»نتیجهء سخن اینست که: «درخت را از میوه‏اش باید شناخت.این اختراع‏ها هرچه هست باشد.سودی که بر آدمیان‏ دارد چیست؟!»16 *** برای اینکه اندیشه‏های کسروی درباره اجتماع و مسائل اجتماعی بهتر فهدیه شود باید با جهان‏بینی او آشنا گردید.ما در اینجا به نکته‏های اساسی آن اشاره می‏کنیم. یکی از بنیادهای جهان‏بینی کسروی در زمینهء سرشت،یا گوهر،یا طبیعت آدمی است و تفاوت او با دیگر جانداران.در آیین از این موضوع بسیار کوتاه سخن می‏راند:«آدمی گذشته‏ از تن و جان،که همهء زندگان دارند،دارای گوهریست که خاص اوست و این گوهر است که‏ ما روان می‏نامیم...آدمی دارای خرد است و دریافت‏هایی دارد که جانوران ندارند.چنانکه‏ آدمی از نیکی به دیگران لذت می‏یابد اگرچه به زیان خود او باشد و از آزاری که به کسی‏ برساند پشیمان می‏گردد.ولی جانوران از این‏گونه دریافت‏ها بی‏بهره‏اند.»17وی دین، قانون،آموزش‏وپرورش‏هردو،و دیگر نهادهای اجتماعی را برخاسته از«روان»می‏داند. پیشرفت از دو راه باید بود:یکی از راه افزارسازی و پی‏بردن به نیروهای طبیعت...و مانند اینها که راه دانشهاست»،و«دیگری از راه شناختن معنی درست جهان و زندگانی و پی‏بردن‏ به گوهر هر آدمی و دانستن جایگاه آن درمیان آفریدگان و زیستن به آیین خرد و مانند اینها که‏ باید«راه دین»نام دهیم.» کسروی«دین را برای جهان دربایست»می‏داند زیرا- دین...در گام نخستین قانونگزار است که یک رشته دستورهای سودمند وگرانمایه را به دینداران‏ می‏آموزد.در گام دوم شحنه است که اجرای آن دستورها را بی‏کم و کاست؛در آشکار و نهان به‏ عهده می‏گیرد.در گام سوم مربی است که پس از دیری که مردم نیک از بد شناختند کارهای بد را نه تنها گناه بلکه ننگ هم می‏شمارند و کردارهای نیکو را نه تنها ثواب بلکه مایهء نیکنامی نیز می‏دانند و از اینجا شرافت...پیدا می‏شود که پس از دین نیرومندترین عامل نیکی جهان است.در گام‏ چهارم قاضی است که دینداران...از بدکرداران بیزاری جسته با دیدهء توهین در ایشان می‏نگرند و به نکوکاران نزدیکی جست گرامی‏شان می‏دارند... «همهء این آثار را از دین ما با دیدهء خود دیده‏ام...»دلیل کسروی این بود که در شهرهای‏ کوچک و در ده‏ها،که هنوز آلودهء اروپاییگری نشده بودند،مهمان‏نوازی،راستی و درستی، نیکوکاری،امنیت عمومی،و مانند اینها رواج بسیار داشت،ولی در شهرهای بزرگ که‏ اروپاییگری به آنها راه یافته بود این‏گونه نیکی‏ها بسیار کم،و بدی‏های بسیار بیشتر شده بود.18 کسروی از ادعای اروپا که«جبران بیدینی را با قانون می‏توان کرد»آگاهست،ولی‏ می‏گوید:«از قانون به تنهایی کاری پیش نمی‏رود»،چنانکه در خود اروپا«با بودن قانون‏ های بسیار...زشتکاری‏ها روزافزون است.»سخن رئیس جمهور آمریکا را به‏ روزنامه‏نگاران،که«آزمودیم با قانون جلو دزدی را نتوان گرفت.باید در مردم شرافت پدید آورد»،به راست می‏دارد،ولی معتقد است که شرافت«جز به دستیاری دین پیدا نمی‏شود.» *** از دیدهء کسروی،«گرفتاری‏های اروپا-آنچه او را دست‏بسته به سوی نابودی می‏ راند-چیزهاییست که از دو قرن پیش رو نموده و کم‏کم بر سختی خود افزوده است.اگر به دویست سال بازپس گردیم،اروپا حال دیگر جاها را دارد و تنها چیزی که گاهی آسایش‏ مردم را به‏هم می‏زند جنگ‏هایی است که میانهء دولت‏ها برمی‏خیزد یا شورش‏هایی که در این‏سو و آنسو روی می‏دهد. یکی از گرفتاری‏های اروپا ماشین است،که کسروی به درازی از آن گفت‏وگو می‏کند. او اختراعات را به دو دسته تقسیم می‏کند:آنها که«برای همهء مردم کار می‏کنند،»مانند اتومبیل،تلفن،چراغ برق،و آنها که«تنها برای توانگران کار می‏کند.اینها مایهء ویرانی‏ جهان است و حال امروزی اروپا که بیمناکترین حال است نیست مگر نتیجهء آن اختراعها.» رویهمرفته«جز از پاره‏[ای‏]کشف‏های طبی...دیگر اختراع‏های اروپایی درخور آن نیست‏ که کسی بدانها بنازد یا گردن به افتخار بیفزاید»19 از این ادعای اروپا آگاه است که«ماشین رنج آدمیان را کم می‏کند و بجای انکه کسی در دو روز جفتی جوراب ببافد ماشین در یک روز صدف جفت می‏بافد...»و این سود ماشین را انکار نمی‏کند،ولی می‏گوید که«زیانها بلکه آسیبها»ی آن بسیار است.کوتاه سخن،«اگر ماشین رنج دستها را یکی بر صد کاسته رنج دلها را یکی بر هزار افزوده است.»20سپس آسیب‏ های ماشینهایی را که پیشهء پیشه‏وران را از دستشان گرفته برمیشمارد:از یک‏سو«در هر کارخانه صدها یا هزارها کارگر می‏کوشد و هرکدام جز مزد اندکی در نمی‏یابد و نتیجهء رنجهای آنان همه نزد خداوند کارخانه می‏ماند»؛و از سوی دیگر،بیشتر ساخته‏های فراوان‏ کارخانه‏ها«چیزهای بیهوده و نادربایست است»که کارخانه‏داران«چون چیره‏اند مردمان را به‏ خریداری و کار بردن آنها وامی‏دارند و بدینسان دارایی مردم را به نیرنگ و نارونا از دستشان‏ می‏ربایند.»21 کوتاه سخن،«این گناه ماشین آمرزش ندارد که راه نزدیک و آسانی به سوی مال‏اندوزی‏ به روی آزمندان باز می‏کند»و در نتیجهء«فزونی بی‏اندازهء ماشین و تندی روزافزون کار آنها» میلیونها کسان بیکار شده‏اند.22 «آسیب دیگر ماشینها آنکه دادوستد و بازرگانی...در نتیجه،پیدایش ماشین...مایهء گرفتاری جهان گردیده است.»سرمایه‏داران از هر راهیست مردم را به خریدن کالاهای خود وا می‏دارند.نتیجهء این«بدعت زشت»اینست که«خودآرایی...به هرکجا رواج گرفته و زن و مرد پارسایی و مردمی و آبرو را فدای آراستن سر و تن می‏سازند...»23 گرفتاری ماشین را چاره چیست؟کسروی می‏گوید:«هر دردی از هرجا برخاسته از آنجا باید درمان کرد.بیکاری در اروپا هم که نتیجهء ماشینهاست چاره‏اش جز برداشتن ماشین یا کاستن از فراوانی آن نیست.اگر پارهء کارها جز با ماشین گزارده نمی‏شود یکرشته کارها هست‏ که با دست و ماشین هردو گزاره می‏شود.اینها را باید جز با دست نکرد تا کار برای بیکاران‏ پیدا شود.»24در سالهای بعد پیشنهاد دیگری به اینها افزود:«ماشین‏ها را کوچک می‏گردانیم‏ که هرکس بتواند...یک ماشین کوچک به کار اندازد.آن ماشین‏هایی که کوچک نتوانند بود به شرکت‏ها یا به دولت تخصیص می‏دهیم.»25 گرفتاری دیگر غرب بیدینی است.علت کاهش رونق دین این بود که«...مردم از دست‏ سیاهکاری‏های کشیشان به جان آمده بودند...اینست که چون در فرانسه و دیگر جاها بر پادشاهان و ستمگران می‏شورند کشیشان را هم‏دست می‏تابند و چون دینی جز از آنکه آنان‏ می‏نمودند نمی‏شناختند با دین نیز دشمنی می‏آغازند.»26 می‏گوید:«بیدینی اگر نشناختن خدا بود من سخن از آن نمی‏راندم.چه خدا بی‏نیاز از این است.ولی بیدینی همیشه زیان‏های سترگی را دنبال خوددارد.چنانکه در اروپا در نتیجه‏ آن کسانی به نام دانشمند و فیلسوف پدید می‏آیند که گویی دشمن جنس آدمی بوده‏اند و بر برتری که آدمیان بر ددان و چهارپایان دارند رشک می‏برده‏اند و با یکرشته گفتاری‏های زهر آلود به دشمنی آن برتری برخاسته‏اند.»27 یکی از این فلسفه‏ها«داروینگری»است که از فرضیهء«تطور»سرچشمه می‏گیرد. میگوید،اگر هم این فرضیه دربارهء اینکه آدمی از بوزینه برخاسته است درست باشد،داروین‏ و دیگران به یک نکتهء بسیار ارجدار پی نبرده‏اند و آن اینست که«روان»تنها در ادمی هست و جانوران آن را ندارند.روان باید نتیجهء«موتاسیون»،یا«طفره»،یا در اصطلاح خود کسروی «جهش»بوده باشد،زیرا که این تفاوت برخلاف تفاوت‏های دیگر تفاوتی است کیفی نه‏ کمّی.همچنین پیدایش دین و دینهای گوناگون را نتیجهء«جهش»می‏شمارد.28 کسروی از قانون‏های غرب هم گفت‏وگو می‏کند.آیین فرمانروایی آن را«بسیار خردمندانه»،و آزادی و برابری در برابر قانون،برانداختن فئودالیسم و برده‏فروشی را-که‏ نتیجهء جنبش‏های سده‏های گذشته است-نیکو می‏شمارد:«قدمی که غرب در راه پیشرفت‏ و برتری جهان برداشته همین بوده.کسانی اگر می‏نازند جز بدین کارها ننازند...ولی نباید پوشیده داشت که این آیین‏ها دیگر است و حال امروزی اروپا دیگر.» می‏گوید:«قانون خود راهی است برای انجام کاری.پس این راه باید راست و یکسره‏ باشد و نازک‏کاریها و نکته‏سنجیها در زمینهء قانون عیب است.»اما قانونهای اروپا پیچیده‏ است.کاغذبازی را از اندازه گذرانده است.در نتیجهء این کمیها«در هر گامی پیچی پیش‏ می‏آید و رونده باید چندان سر این پیچها درنگ کند که مقصد را فراموش سازد یا از پا افتاده‏ در نیمه راه در بماند.»29 رویهمرفته کسروی بر آن است که«در آن قسمت از قانون‏های اروپا که از روم باستان‏ برداشته‏اند نشان هوش و خرد پیداست ولی بخش‏هایی که از خود اروپاییان است کمتر نشان‏ خرد در آنها می‏توان پیدا کرد.»30 کسروی از وضع زن نیز در غرب بسیار ناخشنود است،گرچه از وضع او در شرق نیز خشنود نیست،چنانکه در آیین،در 1311،نوشت:«اگر رفتار ما با زنان بد است رفتار اروپاییان بدتر می‏باشد.»نکتهء بسیار جالب اینست که اندیشه‏های او در زمینهء حقوق زنان در گذشت زمان شاید بیش از اندیشه‏های او در هر زمینهء اجتماعی دیگر دگرگون گردید،و نمونهء نیکی است از اینکه کسروی پیوسته نه تنها به اندیشه‏ها و باورهای دیگرن،بلکه به اندیشه‏ها و باورهای خود نیز با دیدهء انتقاد می‏نگریست و هرجا منطق یا«خرد»ایجاب می‏کرد اندیشه‏ها و باورهای خود را نیز دیگر می‏گردانید.در آیین،رویهمرفته در این زمینه به سنت‏ های ایرانی-اسلامی نزدیک است و زن را نیازمند«پاسبانی و سرپرستی»مرد می‏داند،زیرا «انبوه مردان نامرد و سیاهکاراند»31از اینرو زن را دربند محدودیت‏هایی می‏خواهد که برای‏ ما امروز پذیرفتنی نیست.اما در نوشته‏های سالهای آخر زندگانی تقریبا همهء این محدودیت‏ را از میان می‏برد،ولی برخی از آنها را«بیشتر دبارهء مشاغل زنان»نگاه می‏دارد. کسروی در گفت‏وگوی از علل گرفتاری‏های غربیان از«یکی از حالهای شگفت»آنان‏ یاد می‏کند که«خودشان برگشت می‏نامند و آن را عاملی در زندگانی می‏شمارند.بدینسان‏ که هرآنچه امروز رواج دارد فردا وارونهء آن را می‏گیرند و یا اگر کسانی پنداری دارند دیگران‏ یکسره ضد آن را می‏پذیرند.»یکی از مثالهای بسیار این برگشت(«رآکسیون»):«آن پای‏ بندی سخت به دین در قرن‏های پیشین و آن لشکرکشی‏ها به شرق به نام دین و دیگر اینگونه کارها که در تاریخ‏ها نگاشته است.امروز بجای آنها داروینگری و دیگر فلسفه‏های‏ زهرآلود رواج دارد.»32نمونه‏هایی هم از وضع دادگستری می‏دهد.مثلا،در فرانسه پیش از انقلاب«هرگاه که یکی از دیگری تظلم می‏کرده...بی‏رسیدگی و بازور و فشار مدّعی‏به‏ را از مدّعی‏علیه می‏گرفته‏اند.»پس از انقلاب«برضد آن رسم پیشین کوشیده و خواسته‏اند که تا می‏توانند ناز مدعی‏علیه را بکشند.»حتی اگر کسی مرتکب جرم مشهودی شده و«هرگز آن را انکار ندارد باز چندین هفته بلکه چندین ماه او را استنطاق و محاکمه‏[می‏نمایند].»برای‏ مثال از کشتن...رئیس جمهور فرانسه در سال 1931 یاد می‏کند که در پیش چشم چندین‏ هزار تن رخ داد.کشنده«طپانچه‏به دست گرفتار شده بود و همیشه داد می‏زد که مرا تیرباران‏ کنید.بااین‏حال چند هفته محاکمهء او[طول‏]کشید که یک فرانسوی در جامهء مدعی العموم‏ و دیگری در جامهء وکیل مدافع باهم جنگ زرگیری می‏کردند و عمر خود و دیگران را تباه‏ می‏ساختند.»33 *** گفته‏های کسروی درباره غرب و فرهنگ آن بسیار است،ولی لبّ مطالب او همینهاست‏ که گفته‏ایم.رویهمرفته او می‏کوشد نیک و بد غرب هردو را ببیند.در آیین تکیهء او بر عیبهای‏ غرب است،و دلیل این باید روشن شده باشد.من گمان می‏کنم دلیل دیگری هم برای این‏ موضوع باشد،و آن اینست که کسروی تنها کسی بود که دربارهء جنبه‏های منفی فرهنگ غرب‏ روشن و بادقت سخن می‏راند و به کلّی‏گویی بس نمی‏کرد.به‏عبارت‏دیگر،بسیاری از این مطالب مهم را اگر کسروی به میان نمی‏آورد،ناگفته می‏ماند.در یک‏جا دربارهء«کسانی‏ که امروز جلو کاروان شرق افتاده او را به سوی زندگانی غرب راه می‏نمایند»می‏گوید: «کاش اینهمه ستایش و گزافگوییها که از غرب دارند اندکی هم از عیبهای آنجا یاد می‏کردند...»سپس مثالهایی از این عیبها می‏دهد؛از جمله می‏گوید که،کاش‏ «می‏گفتند که در آمریکا دزدان دسته‏بندیها دارند و حکومت از کار آنان درمانده است. می‏گفتند که در آن سرزمین تمدن کسانی برای خوراک آبگوشت زندان جرم می‏کنند تا به زندان‏ راه یابند.می‏گفتند که در هر شهری صدها مهندس و دکتر و پروفسور بیکاراند و تنها در یک‏ شهر بوداپست شصت تن از این دانشمندان داوطلب میرغضبی شده‏اند.»34 در اینجا باید توجه را به تفاوت«ترازو»ی کسروی در سنجش نیک و بد فرهنگ غرب‏ ترازوی دیگران بکشانیم.در یک‏جا از«ترازوی شرق و غرب»یاد می‏کند که بسیاری‏ ایرانیان در هر فرصتی بکار می‏بردند.«در این ترازو...همیشه کفّهء غرب سنگین و کفّهء شرق‏ سبک در می‏اید.»مثلا،یکی از آمریکا برگشتگان در کتابش از جمله نوشته است که در آنجا «بچه‏های پنج‏ساله توزیع جراید می‏کنند.از اینجاست که هر آمریکایی چون بزرگ می‏شود راه زندگی راه بهتر می‏شناسد و در اندک زمانی ثروت می‏اندوزد»کسروی می‏پرسد:«آیا کار کردن بچه‏های پنج‏ساله(اگر راست باشد)دلیل سختی زندگانی یک مردم و خود عیب آنان‏ می‏باشد یا گواه کوشش و غیرت ایشان.» و اما«اروپاییگری»:«...سالهاست در شرق جنبش شگفتی نمایان شده...یگانه‏ آرزوی هر مملکتی آنست که از همه زودتر به پایهء اروپا رسیده به گفتهء خودشان قافلهء تمدن را دریابند.و همگی چندان از جا دررفته‏اند که گرانمایه‏ترین اندوخته‏های شرق را از دین و پارسایی و اخلاق ستوده گرانبها زیر پا ریخته درمی‏گذرند.»36 تاریخچهء این جنبش را به فزونی ماشینها و کارخانه‏ها،و در نتیجهء آن انباشته شدن انبارهای‏ بازرگانی در اروپا برمی‏گرداند که دولت‏های اروپا را در جستجوی بازار به شرق کشانید. «لیکن هنگامی بخت به ایشان روی آورده که در خود شرق جنبش‏هایی به نام آزادیخواهی یا اروپاییگری پدید آمده است.»از جمله در ایران شورش مشروطه برخاسته.پیشروان این‏ شورش«جز از عدالت و نظم نمی‏خواستند و از اروپا جز چند چیز لازم نداشتند.»37ولی‏ بزودی عدالت‏خواهی جای خود را به اروپاخواهی می‏دهد.به گفتهء این اروپاخواهان- اروپا معدن هر نیکی و بهی است و اروپاییان از مرد و زن فرشتگان روی زمین‏اند.سراسر جهان‏ از تمدن بی‏بهره و این نعمت زندگانی خاص اروپاست...هرچه در اروپا هست،از قوانین و اخلاق و عادت،ایرانیان باید بگیرند...دیگرچه گویم که این فرومایگان چها گفته‏اند.... هرچه در اروپاست ستوده و نیکو و هرچه در شرق است نکوهیده و بد.یکی هم‏پرده از روی مقصود برداشته و بی‏باکانه گفته:ایرانیان باید از تن و جان و از درون و بیرون اروپایی شوند.[جمله اخیر «فارسی‏شدهء»گفتهء معروف تقی‏زاده است‏]جوانان از نادانی و گمراهی آغاز تاریخ شرق را از روزی‏ می‏گیرند که جنبش اروپاخواهی پیدا شده و زمان‏های درخشان پیش را...به هیچ‏ نمی‏شمارند.38 کوتاه سخن،اروپاییان«ربودن دارایی شرق را می‏خواهند»ولی«برای این کار علم و تمدن و برتری و بهتری را دستاویز ساخته‏اند و با این دستاویزها و به دست یک مشت مردم‏ فرومایه بنیاد آسایش شرقیان را کنده زندگانی ساده را از دستشان می‏گیرند.»39 کسروی از دستاویزهای اروپاخواهان«در برانگیختن شرقیان به اروپاییگری»یاد می‏کند که«یکی از آنها تمدن است.به گفتهء اینان،تمدن خاص اروپاست که از آنجا باید همپای‏ اتومبیل و تیاتر و سینما و روزنامه و مانند اینها به دیگر سرزمینها برسد.»40از معنی تمدن و چگونگی پیدایش آن سخن می‏گوید و به این نتیجه می‏رسد که«تمدن چیز نوی نیست،بلکه‏ از باستان زمان با زندگانی آدمیان توام بوده است.خاص اروپا نیست.»از آسیا پیغمبران‏ برخاسته‏اند و آیینهایی آورده‏اند«که هرکدام صدها سال مایهء آسایش جهانیان بوده.آیا سرزمینی که زردشت و عیسی و محمد ازو برخاسته‏اند بی‏بهره از تمدن بوده؟!بشکند آن دهانی که به چنین سخنی باز شود!»41 اگر مقصود از تمدن که خاص اروپا شمرده می‏شود ماشینکاری آنجا و اختراعات نوین است این‏ خود سخنی بسیار بیهوده است.چراکه این اختراعات ابزار زندگی است و صدها بلکه هزارها سال‏ پیش از پیدایش آنها تمدن در جهان رواج داشته است. بلکه اگر از راستگویی باک نکنیم اروپا در این یکی دو قرن در نتیجه اختراعات خود مغز تمدن‏ را از دست داده است...42 دستاویز دیگر هواداران اروپا پیشرفت علوم است.کسروی از این نیز آگاهست؛«ولی آیا می‏توان هر علمی را سودمند و نیکو دانست؟!آیا علومی که از آن بمب و تانک و گازهای‏ آدمکش پیدا آمده می‏توان از پیشرفت آنها به خود بالید؟!از سهم مردم باستان در دانشها یاد می‏کند و گذشته از آن برآنست‏که«علوم تا به دست اروپا نیفتاده بود سودش بیشتر از زیانش‏ بوده،بلکه زیانی از آن نمایان نبوده است.ولی امروزعلوم زیانش فزونتر است تا سود آن.» می‏گوید،«راست است که در اروپا علومی همچون طب و ستاره‏شناسی و تاریخ و مانند اینها پیشرفت فراوان کرده،ولی علومی که از آن ابزارهای دوزخی برمی‏آید پیشرفت و رواجش‏ چندین برابر است.» چنانکه دیده می‏شود،در این سخنان کسروی از«علم خالص»و تکنولوژی،که‏ سودجویی عملی از آن است،یکجا سخن می‏راند.درهرحال،نکته اصلی برای او اینست‏ که«آنچه جهان نیازمند و خواهانست خرسندی جهانیان است و این خرسندی را اگر خانه‏ای‏ فرض کنیم دین بجای بنیاد آن و علوم بجای نقشهای دیوار است.»44 دستاویز دیگر قانون است.کسروی می‏گوید: اروپاییان دم از ناتوانی و کارندانی شرق می‏زنند و به‏همین دستاویز برپاره سرزمینها قیمومت کرده‏ و بر بسیاری از کشورها دست‏اندازی می‏کنند.دلیلشان یکی هم اینست که در شرق قانون نیست‏ و کارها آشفته و نابسامانست...ما اگر قانون نداشتیم یا قانونهای اروپا بهتر بود جای ایرادی نبود. ولی سخن اینست که شرقیان قانون‏های آزموده و سنجیده را که داشته‏اند ازدست‏داده بجای آنها قانونهای بیخردانه‏ای را می‏گیرند.این خود زبونی است-زبونی که هرگز تن در نباید داد.45 برای مثال،یادآوری می‏کند که ایران هزارها سال حکومت و قانون داشته،و برای نمونه از قانون‏های مالیاتی آن یاد می‏کند.می‏گوید قانون مالیات ایرانیان«نتیجه هوش و آزمایش‏ چندین هزار تن مستوفی و دبیر بوده و با همه سادگی و آسانی نیک از عهده انجام کار بر می‏آمده.»ولی پس از مشروطه«به نام اروپاییگری آن را برانداخته و کسانی را از اروپاییان با ماهانه‏های گزاف آورده قانون و ادارهء نوین کنونی را بنیاد گزارده‏اند.هواداران اروپاییان بگویند که‏ بدی آن قانون کهن ایرانی چه بوده ونیکی‏های این قانون نوین چیست؟...اگر آن رسم‏ مستوفیگری نارساییها داشته،کسانی می‏توانستند چارهء آن نارساییها را بکنند و هرگز نمی‏ شایست که بیکبار آن را برانداخته با خرجهای گزاف قانون اروپایی را جانشین آن سازند.»46 نوشته‏های کسروی دربارهء غرب و اروپاییگری در ایران دست‏کم درمیان روشنفکران جنجالی‏ به پا کرد.راست است که اروپاییگری هنوز در ایران ریشه ندوانیده بود؛ولی گذشته از تقی‏ زاده که با آن بی‏باکی ایرانیان را در همه‏جا و همه‏چیز اروپایی می‏خواست،کسان دیگری‏ هم بودند که در غرب و غربیان جز نیکی و برتری نمی‏دیدند.حتی سیاست دولت،که از یک‏سو می‏کوشید غرور ایرانیان را به ایران باستان زنده کند،از سوی دیگر می‏خواست ایران‏ و ایرانیان را در رشته‏های گوناگون زندگانی هرچه بیشتر و هرچه تندتر مانند غرب و غربیان‏ گرداند-گرچه این مانندگی سطحی باشد.داستان دراز است و ما تنها دوسه نمونه از واکنش‏ دیگران را در برابر انتقاد کسروی از غرب به دست می‏دهیم. چنانکه دیده‏ایم،نخستین برخورد کسروی با غرب در زمنیهء شرقشناسی بود.رویهمرفته، انتقاد کسروی از شرقشناسان بسیاری از«اهل فضل و ادب»را خوش نیفتاد.مثلا،هنگامی‏ که در نشستی کسروی در یک گفت‏وگوی دانشی به هرتسفلد (Ernst Herzfeld) خرده‏ گرفت،تقی‏زاده و دیگران از کسروی رنجیدند و زبان به گله گشادند.47این را هم گفته‏ایم‏ که کسروی نسخه‏ای از جزوه‏ای حاوی انتقادهایش از ترجمهء انگلیسی براون از کتاب ابن‏ اسفندیار را برای قزوینی فرستاد که به بروان بدهد(چون از اشتباه‏های بسیار آن ترجمه جز چند فقره را چاپ نکرده بود،ولی می‏خواست خود براون از آنها آگاه باشد.)ولی قزوینی از دادن آن جزوه به بروان خودداری کرد.48چنانکه یکی از دوستان از زبان کسروی می‏گفت، در آن نشست تقی‏زاده یا قزوینی دربارهء این جزوه گفته بود که«آدم خوب نیست به فرنگی‏ ایراد بگیرد،این کار خارج از نزاکت است!»مجتبی مینوی هم گله داشت که«مرحوم‏ کسروی...بعضی از اشتباهات‏[مستشرقین اروپا]را بهانهء منکر شدن کلیهء فضایل و تحقیقات ذی‏قیمت آنها کرد.»49 شنیدنی‏تر واکنشی بود که در برابر انتقاد کسروی از غرب نشان داده شد.کسروی پس از انتشار بخش یکم آیین،دو رشته گفتار در روزنامهء شفق سرخ چاپ کرد،یکی به عنوان‏ «انجام کار اروپا چه خواهد بود»،دیگری به عنوان«زندگانی زور و نیرنگ»علی دشتی و لیقوانی،نمایندهء مجلس،به آن گفتارها پاسخ دادند که در شفق سرخ چاپ شد.این‏ گفتارها بسیار خواندنی است.دشتی پاسخ خود را چنین آغاز می‏کند:«.....اگر کسی‏ از خارج به من می‏گفت که آقای کسروی راجع به تمدن غرب یک همچو عقاید عجیبی(و به قول فرنگی‏ها پارادوکسال)دارند باور نمی‏کردم.زیرا این سنخ عقاید[به یک‏]آخوند متعصب قشری و بی‏اطلاع از حقایق تمدن گذشته و امروز بیشتر برازنده بود تا یک عنصر منور الفکر و زحمت‏کشیده‏ای مانند آقای سید احمد خان کسروی که آثار ادبی و علمی‏ ایشان...از یک فکر عمیق و متتبع حکایت می‏کند که سهم وافری از تمدن و تربیت‏ عصر جدید برده‏اند.»لیقوانی می‏گوید:«....متأسفانه اذهان راکد و متحجر در مملکت ما زیاد و ممکن است نظریات آقای کسروی که صرف صوفیگری و بیشتر به فلسفهء ماوراء الطبیعه شباهت دارد تطور فکری را که خواه‏ناخواه در اثر پیشرفت و ترقیات دوازده‏سالهء اخیر تاریخ مملکت‏[از روی کار آمدن رضا شاه پهلوی‏]شروع شده است از راه خود منحرف و در هرجا که زمینه مستعد است عده‏ای را به‏طرف موهوم‏پرستی سوق داده و به علاوه اثر غیر مطلوبی در عالم مدارس و محصلین داشته باشند.»50گذشته از این پاسخها،چون کسروی‏ در آیین از ماشین وگرفتاریهای برخاسته از آن گفتگو می‏کند کسانی به ستایش یا به سخریه‏ او را«گاندی ایران»نامیدند. آیین در بیرون از ایران هم تا اندازه‏ای شناخته شد.بخش یکم آن پس از انتشار به عربی‏ ترجمهء شد،و با عنوان الطریقة در مصر چاپ شد.کسروی به ترجمهء انگلیسی آن کتاب هم‏ اشاره می‏کند،ولی گمان نمی‏کنم چاپ شده باشد.نیز،چنانکه او می‏گوید،تکه‏هایی از آن در برخی روزنامه‏های اروپا ترجمه شد،ولی من به اینها دسترسی نداشته‏ام.51 *** آیین نخستین و جامعترین نوشتهء کسروی بود دربارهء اروپاییگری.اما پس از آن کتاب و گفتارهای شفق سرخ نیز بارها از گرفتاری اروپاییگری یاد کرد.چنانکه در 1313،در گفتاری‏ دربارهء روزنامه‏نویسان ایران نوشت: در ایران پیش از مشروطه بنیاد زندگانی نیکی برپا بود.از این بنیاد تنها یک گوشه را بایستی ویران‏ کرد و دوباره ساخت و آن موضوع حکومت استبدادی بود که بایستی از پایه کنده بجای آن حکومت‏ مشروطه را گذاشت. و چون اینکار انجام داده شد پس از آن بنیاد زندگانی ایران کندنی و برانداختنی نیست.بلکه‏ اگر فروریختگی‏ها در آن پیداست یا اگر باید چرکهای آن را فروشست و رنگ و روغن دیگری به‏ دیوارهای آن زد این کارها هیچ نیاز به کندن بنیاد ندارد. به عبارت ساده،ما پس از مشروطه تنها این را دربایست داشتیم که جلوگیری از خرافات دینی‏ نماییم و چاره‏ای برای بیسوادی توده بجوییم و پراکندگی و پاشیدگی را از میان مردم برداریم و مردم‏ را به ایرانیگری پای‏بند و علاقمند گردانیم-و مانند این کارها که نیاز داشتیم.خردمندان نیز پس‏ از مشروطه به این کارها پرداخته بودند.ولی چون هیاهوی اروپاییگری برخاست و در نتیجهء آن شما روزنامه‏نویسان پدید آمدید همه آن آرزوها ناانجام ماند و کنون شما تیشه بر بنیاد زندگانی ایران‏ می‏زنید.52 دراین‏باره،یعنی زمینه فرهنگی و تاریخی اروپاییگری در ایران،و بستگی این زمینه به گذشته‏ و آیندهء ایرانیان،کسروی دو-سه ماه پس از پیشامد شهریور 1320،که اشغال‏ ارتش‏های بیگانه اوضاع ایران را درهم فروریخت و نومیدی همه را فراگرفت،در گفتاری‏ مفصل به عنوان«آیندهء ایران چه خواهد بود؟»چنین می‏گوید: ایران قرنها با تاریکی می‏زیست.از زمان سلجوقیان تا آخرهای قاجاریان قرون مظلمهء این کشور است. ایران از این تاریکی با صد پریشانی بیرون آمد.چهارده مذهب و چند بدآموزی دیگر، افسانه‏های کهن مسیحیان و جهودان،مهر و ناهیدپرستیهای زردشتیان،کشاکشهای تعصب‏آمیز سنیان و شیعیان،بافندگیهای دور و دراز صوفیان،پراکنده‏گوییهای خراباتیان،استدلالات بیخردانهء شیخیان و متشرّعان،عبارت‏پردازی‏های بهاییان و ازلیان،پنداربافیهای فلاسفهء یونان، گزافگوییهای علی اللهیان و گوران و باطنیان-اندوخته‏های فکری بوده که ایرانیان در پایان قرون‏ مظلمه با خود می‏داشتند... با این اندیشه‏های پراکنده و راههای گوناگون ایرانیان از قرون مظلمه بیرون می‏آمدند.در این‏ هنگام راه اروپا بر روی آسیا باز شده و شرقیان خواه‏وناخواه با غربیان رابطه پیدا کرده خود را ناگزیر می‏دیدند که چیزهایی را از اروپا یادگیرند. سپس از«شوق جنون‏مانند»اروپاییگری درمیان شرقیان یاد می‏کند و سخن را چنین دنبال‏ می‏کند: از این ارتباط نیز اندیشه‏های گوناگون دیگری درمیان ایرانیان رواج یافت.دانشهای طبیعی، دموکراسی،سوسیالیزم،نیهیلزم،فلسفهء داروین،فلسفهء مادی،اندیشه‏های تند نیتچه و باخنر و یاران او،چیزهای نویی بود که ایرانیان از اروپا آموختند. اینها نیز گذشته از آنکه خود با یکدیگر ناسازگاری‏هایی می‏دارد با اندیشه‏های کهن پیشین بیکبار ناسازگار درمی‏آید.مثلا،همان دانش‏های طبیعی و همان دموکراسی هریکی از راه دیگری با مذهبها متضاد است. یک توده با این اندیشه‏های رنگارنگ راه به کجا تواند برد؟!شما بیندیشید که ایرانیان امروز در چه راهیند و به کجا می‏روند؟! در اینجا کسروی از شورش مشروطه در ایران و حکومت دموکراسی و اینکه از همان گام‏ نخست میان آن و مذهب شیعه ضدیت پیدا شد،گفت‏وگو می‏کند و آن را روشن‏ می‏گرداند.ما نمی‏توانیم در این گفتار به این موضوع درآییم.کوتاه سخن او اینست که این‏ ضدیت را دوانگیزه هست.یکی اینست که در این مذهب حکومت از آن علماست؛و دیگر اینکه«در وظایف افراد نیز،میانهء مشروطه با مذهب ناسازگاری پدید آمده.چه در مذهب شیعه‏ هرکسی می‏بایست جز به کارهای مذهبی-از زیارت رفتن و روضه‏خوانیها برپاکردن و مانند این-نپردازد...درحالی‏که مشروطه یکرشته تکالیفی-از میهن‏پرستی و کوشش به‏ آبادی کشور و علاقه‏مندی به نیروی دولت و مانند اینها-به گردن هرکسی می‏گذاشت. مشروطه‏خواهان زبان باز کرده به مردم می‏گفتند:پولهایی را که در راه روضه‏خوانی و رفتن به‏ زیارت خرج می‏کنید،در مدرسه باز کردن و راهها شوسه کردن و مانند اینها به مصرف رسانید، و همین گفته‏ها مایهء رنجش پیروان مذهب می‏گردید.»53 کسروی در سال 1319 یک رشته گفتار به عنوان«ما چه میخواهیم؟»در پیمان انتشار داد که در آن اندیشه‏های خود را دربارهء گرفتاریهای اجتماعی ایران به تفصیل باز می‏گوید و از جمله زمینهء تاریخی این گرفتاریها را شرح می‏دهد.از جمله از بدآموزی‏های گوناگون که در اندیشه‏های ایرانیان اثرهای زیانمند گذاشته(و از آنها در بالا نام بردیم)،و نتیجه‏های آنها، همچون آسیب مغولان،و دیر نپاییدن فیروزیهای صفویان و نادرشاه،و ناتوانی و زبونی کشور نتیجه‏های آن تکان ریشه‏دار این بود که ایرانیان«یکرشته اندیشه‏های نوینی را به دلهای خود راه داده‏اند»-اندیشه‏هایی که از اروپاییان فراگرفتند. می‏توان گفت ایرانیان پنج رشته را از اروپاییان فراگرفتند: 1.حکومت مشروطه و زندگانی از روی قانون و دلبستگی به میهن و جانفشانی در راه توده و برپا کردن اداره‏ها و شیوهء سربازگیری و اینگونه چیزها. 2.دانشهای نوین از جغرافی و تاریخ و فیزیک و شیمی و ستاره‏شناسی و ریاضیات و مانند اینها. 3.به کارانداختن ماشینهای بافندگی و ریسندگی و کشاورزی و افزارسازی و بهره‏مندی از اختراعها. 4.شور اروپاییگری و لاف تمدن و هایهوی پیشرفت و حزب‏سازی و رمان‏نویسی و اینگونه چیزها. 5.فلسفهء مادی و بدآموزی‏های مادیگری و زندگی را نبرد دانستن و دیگر اندیشه‏های تند و بیهوده.54 کسروی داوری خود را دربارهء نیک و بد این پنج رشته چنین خلاصه می‏کند که سه رشتهء نخست نیک و سودمند بوده«و ما اگر برخی خرده‏ها را به آنها گیریم دلیل آن نخواهد بود که‏ ایرانیان را در فراگرفتن آنها بیراه شماریم.نیز پیداست که دو رشتهء آخر بد و زیانمند بوده و ما از هریکی از آنها در جای خود سخنها رانده‏ایم.»55 *** در آیین برداشت سخن کسروی برتری و بهتری شرقیان بود نسبت به غربیان.اما این‏ برداشت با گذشت زمان دیگر می‏گردد.انگیزهء این دیگرگونی آشکارتر گردیدن ژرفای آلودگیها وگرفتاریهای شرقیان،بویژه ایرانیان،بود.خودش در تیر ماه 1322 می‏گوید:«تودهء ایرانی‏ با حال امروزی با توده‏های اروپایی درخور سنجش نیست.این بدیها که ما از ایرانی‏ها می‏ بینیم تنها یک معنی دارد،و آن اینکه آلودگی این توده بیش از آنست که پنداشته می‏شد.»56 این را نیز می‏توان افزود که رواج روزافزون اروپاییگری در چند سال که از انتشار آیین گذشته‏ بود عامل دیگری در آشفتگی فرهنگی و پیچیده‏تر گردیدن گرفتاریهای اجتماعی شده بود. نکتهء دیگر در این زمینه‏ها دربارهء تفاوت نوع گرفتاری شرقیان و غربیان است.در سال‏ 1321،در سرمقاله‏ای در روزنامهء پرچم به عنوان«چه جدایی میانهء شرقیان و غربیانست‏ پس از شمردن ایرادهای خود به غرب می‏نویسد:«بااینحال اگر اروپاییان را با آسیاییان‏ بسنجش گزاریم،باید گفت آنان گرفتاریشان کمتر از آسیاییان و شایستگیشان به زندگانی بیشتر است.زیرا گذشته از دانشها و آگاهیها و هنرها و کارخانه‏های بزرگ و فنون جنگ و افزارهای جنگی و مانند اینها،که اگر نیک بسنجیم بی‏مبالغه در اروپاییان صد است و در شرقیان بیش از یک نیست،از دیدهء نیروهای معنوی نیز آنها بسیار جلوترند.»از مثالهایی که‏ به دست می‏دهد ریشه‏دارتری میهن‏پرستی در اروپا،پراکندگی‏های مذهبی و مسلکی در شرق و ایران است.همچنین نکته‏ای را که بارها به میان می‏آورد در اینجا نیز به میان‏ می‏آورد،و آن اینست که«هنوز پس از سی‏وشش سال‏[که در آن زمان از گرفتن مشروطه‏ گذشته بود]دسته‏های بزرگی از مردم با مشروطه دشمنند و ریشخند می‏نمایند و یک شکل‏ حکومتی که بهترین شکلهای آن می‏باشد اینان از نافهمی و بیخردی گردن به آن نمی‏ گذارند.» در همان گفتار در یک‏جا جدایی ایرانی و اروپایی را چنین خلاصه می‏کند: نتیجهء آن گمراهیهای اروپا این شده که خود را به رنج و سختی اندازند و کمتر روی آسایش ببینند. ولی نتیجهء این پست‏اندیشی ایرانیان و دیگر شرقیان آنست که زیردست و توسری‏خور دیگران باشند و شرمسار و سرافکنده زندگی نمایند.این دو باهم تفاوت بسیار دارد.57 این سخنان را کسروی در زمان جنگ دوم جهانی می‏گفت.در آن زمان کسانی از ایرانیان‏ امید داشتند که در پایان جنگ نتیجه‏هایی به سود ایران به دست آید.یک دسته فیروزی متفقین‏ را آرزو داشتند و دستهء دیگر فیروزی دولتهای محور را.کسروی به همهء ایرانیان می‏گفت: «شما خودتان دشمن خودتان می‏باشید.آنچه شما را زبون گردانیده و به زیر دست بیگانگان‏ داده آلودگیهای خودتانست.» «یکمردم تا خود نیک نباشند از نیکیهای جهان بهره نخواهند یافت.یک تودهء آلوده اگر هم‏ از پیشآمدها سودی برند جز چندگاهه‏[موقت‏]نتواند بود و سرانجام هوده‏ای‏[نتیجه‏ای‏]از آن در دست نتواند داشت.»58امروز که چهل‏وپنج سال از پایان آن جنگ می‏گذرد این‏ سخنان کسروی نباید به توضیحی نیاز داشته باشد. از آنچه گفته شد پیداست که از دیدهء کسروی گرفتاری ایرانیان تنها اروپاییگری نیست: «...دلهای ایرانیان یک لجنزاریست،یک باتلاقیست که همه‏چیزها را توانند گرفت و در آن‏ لجنزار ناپاک فرو برد.»به بدآموزیهای گذشته اشاره می‏کند و می‏گوید:«...باورهای‏ امروزی ایرانیان درهم‏آمیختهء آن بدآموزیهای کهن آسیایی با بدآموزیهای نوین اروپاییست. بی‏شوند[بی‏دلیل‏]نیست که آنها را لجنزار ناپاک می‏خوانیم.»59 کوشش‏های کسروی و آزادگان برای این بود که ایرانیان را از این«لجنزار ناپاک»بیرون آورند. برنامه‏ای که کسروی داشت و جایگاه غرب را در آن برنامه،خودش در آغاز کار چنین‏ خلاصه کرد: باید امروز در شرق به دو کار برخاست:یکی کیشهای پراکنده را برانداختن،نادانیهایی که به نام‏ دین میانهء مردم رواج یافته از ریشه کندن،یاوه‏بافیهایی که از قرنهای زبونی بازمانده همه را لگدمال نمودن،به مردم درس غیرت و مردانگی و آزادگی دادن.دیگری از غربیان دانشها و هنرهایی که می‏ باید فراگرفتن و از آلودگیهای آنان دوری جستن.60 پانویس‏ها: (1).کسروی سرگذشت خود را در دو کتاب زندگانی من و ده سال در عدلیه و یک سخنرانی به عنوان«چرا از عدلیه بیرون‏ آمدم»نوشته است.اینها در اصل جداگانه چاپ شده بود،ولی اکنون می‏توان همهء آنها را در یک جلد،زندگانی من(تهران، 1348)،خواند.دربارهء سالهای آخر زندگانی او من از دانسته‏های خود سود جسته‏ام.در این گفتار نویسندهء همهء منابع‏ کسروی است،مگر اینکه کس دیگری نام برده شود. (2).شاید بهترین دیباچه بر ایدئولوژی کسروی این دو کتاب باشد:«ما چه میخواهیم؟»،پیمان،سال ششم 1319 (چاپ دوم،تهران،1339)؛و در راه سیاست،چاپ دوم،تهران،1324.برای فهرست جامع کتابهای کسروی و نوشته‏های دیگران دربارهء او دیده شود:محمود کتیرایی«کتابشناسی کسروی(طرح بسیار مقدماتی)»،فرهنگ ایران‏زمین، جلد 18/1351،صص 361-398. (3).از جمله در امروز چه باید کرد؟تهران،1320. (4).زندگانی من،همان،ص 57. (5).همان،ص 58. (6).همان،صص 79-82. (7).همان،صص 73-74. (8).همان،صص 92-100. (9).«خرده‏گری و موشکافی»،در کاروند کسروی،مجموعهء 78 رساله و گفتار از احمد کسروی،به کوشش یحیی‏ ذکاء،تهران،1352،ص 237. (10).همان،ص 250(چاپ اصلی،1305). (11).همان،ص 238. (12).دیباچهء نام‏های شهرها و دیههای ایران،دفتر یکم،چاپ دوم،تهران،1323؛و نیز ذکاء،کاروند،همان،ص‏ 270. (13).همان(چاپ 1305)،ص 237. (14).آیین،بخش یکم،تهران،1311،صص 3-7. (15).آیین،یکم،صص 5-7. (16).همان،صص 12-14. (17).همان،ص 103. (18).آیین،یکم،صص 20-22. (19).آیین،یکم،صص 14-16. (20).آیین،دوم،ص 21. (21).همان،صص 22-23. (22).همان،صص 23-24. (23).همان،ص 26. (24).پیام به دانشمندان.....،ص 32. (25).آیین دوم،صص 6-7. (26).همان،ص 7. (27).این موضوع را در بسیار جاها بحث کرده است.از جمله در دین و جهان،پیام به دانشمندان اروپا و آمریکا،و در پیرامون روان(تهران،1324)،و ورجاوند بنیاد. (28).آیین،دوم،صص 59-60. (29).همان،صص 66-67. (30).پیمان،سال دوم،1313،ص 11. (31).آیین،یکم،ص 78. (32).آیین،دوم،ص 35. (33).قانون دادگری،ص 26. (34).آیین،یکم،صص 86-87. (35).پیمان،سال 1،شمارهء 11،اردیبهشت 1313،صص 20-21. (36).آیین،یکم،ص 51. (37).همان،ص 53. (38).همان،صص 54-55.چنانکه می‏دانیم،تقی‏زاده بعدها از این عقیده بازگشت. (39).همان،ص 58. (40).همان،ص 65. (41).همان،ص 67. (42).همان،ص 68. (43).همان،صص 71-72. (44).همان،صص 73-74. (45).آیین،دوم،ص 68. (46).همان،صص 64-65. (47).کاروند کسروی،ص 270. (48).همان،ص 24،یاداشت 1(ازگردآورنده،یحیی ذکاء). (49).مجتبی مینوی،«پستی و بلندی ملل از چیست؟»،یغما،سال 1،1327،ص 408.این گفتار مینوی نامه‏ای‏ است که او به کسی فرستاده بود که دربارهء کسروی پرسشهایی کرده بوده است.در همین گفتار،می‏گوید نوشته‏های‏ اجتماعی کسروی را نخوانده بوده است،ولی«....مرحوم کسروی را مرد میدان اینگونه تحقیقات و راهنماییها نمی‏دانم»، بلکه«هیچ ایرانی دیگری را نیز نمی‏شناسم که فعلا علم و استعداد و مایه و قوهء این را داشته باشد که رأی قاطع دربارهء علل‏ تنزل ایرانیان بدهد و طریقهء ازالهء معایب و اعادهء عظمت دیرین را نشان بدهد....»(ص 409).تاریخ این نامه داده نشده، ولی پیداست که پس از مرگ کسروی بوده. (50).این گفتارها در شفق سرخ،13 بهمن 1311 و 1 فروردین 1312 چاپ شد.همهء آنها با مقدمهء حسین یزدانیان، در روزنامهء امید ایران،21 فروردین و 23 مرداد 1351 تجدید چاپ شد.جمله‏های منقول از دشمنی و لیقوانی،به‏ترتیب، درشماره‏های 21 اسفند 1311 شفق سرخ(22 خرداد 1351 امید ایران)و 24 اسفند 1311(19 تیر 1351 امید ایران)چاپ شده(من از امید ایران بهره جسته‏ام.)در جمله‏های دشتی،در امید ایران،عبارت«...عقاید سبک‏ آخوند...»آمده.ظاهرا«سبک»محرف«به یک»است که ما در بالا آورده‏ایم،وگرنه جمله از دیدهء دستوری ناقص است. (51).از این ترجمه‏ها پیمان،سال 1،شماره 12،15 اردیبهشت 1313،ص 34 و پیمان،سال 2،1314،ص‏ 296 یاد شده است. (52).پیمان،سال 2.1313،ص 169. (53).پیمان،سال 7،1320،صص 373-377. (54).ما چه می‏خواهیم؟،صص 34. (55).همان،ص 34. (56).پرچم دوهفتگی،سال 1،1322،ص 320. (57).پرچم روزانه،19 مرداد 1321. (58).پرچم دوهفتگی،سال 1،1322،ص 313. (59).پرچم دوهفتگی،1322،سال 1،ص 406. (60).پیمان،سال 2،1314،ص 668. پایان مقاله