کسروی و بخورد شرق با غرب /محمد علی جزایری
کسروی و بخورد شرق با غرب /محمد علی جزایری
اروپا در این یکی دو قرن در نتیجهء اختراعات خود مغز تمدن را از دست داده است.از صنایع تا آسایش جهانیان فاصله بسیار است. من این پیام را به سراسر شرق میدهم:«اروپا راه رستگاری را گم کرده و در بیابان گمراهی سرگردان است و شما که به سوی آن میدوید همچون او گمراه و سرگردان خواهید بود-احمد کسروی گزارشی کوتاه از زندگانی وی احمد کسروی در سال 1269 خورشیدی در تبریز به جهان آمد و در همان شهر به مکتب و مدرسه رفت.نخست به ملایی پرداخت،ولی زود از آن کنار گرفت.هنگامی که جنبش مشروطه به تبریز رسید به آن دل بست و برای فیروزی آن کوششهایی کرد.در خیزش خیابانی به او پیوست،ولی پس از چندی،با چند تن دیگر،از او جدا شد.در سال 1298 به تهران رفت و دوازده سال با سمتهای گوناگون در وزارت دادگستری،در تهران و شهرستانها، خدمت کرد.پس از حکمی که به سود گروهی کشاورز و به زیان دربار صادر کرد،از آن وزارت بیرون آمد.سپس به وکالت دادگستری پرداخت.مدتی کوتاه هم در دانشکدهء معقول و منقول درس داد.در همهء این مدت به کارهای پژوهشی نیز مشغول بود و کتابها و گفتارهای بسیار،بویژه در تاریخ و زبان،انتشار داد.1 از حدود سال 1308 وقت و هوش و جربزهء خود را بیش از هرچیز صرف جستجوی از آلودگیها و بیماریهای اجتماعی وگرفتاریهای سیاسی و چارهء آنها کرد.نخستین نتیجهء این جستجو کتاب آیین بود که بخش نخست آن در 1311،و بخش دومش در 1312 بیرون آمد و هم در ایران و هم در بیرون از آن بسیار سروصدا کرد.در آذر 1312 مهنامهء پیمان را بنیاد نها و تا پایان زندگی اندیشههای خود را در مهنامهها و روزنامهء پرچم و بیش از شصت کتاب منتشر کرد،و نهادهای گوناگون فرهنگی-از دین،ادبیات،دستگاههای آموزش و پرورش تا اقتصاد و روش حکومتی-را به زیر ذرهبین انتقاد گذاشت و با شتابی بیمانند راهبران جامعه و پیروان آنان را سخت از خود رماند.اما به انتقاد آنچه بود(و هنوز هست)بس نکرد، بلکه آنچه را ویران میکرد از نو باز میساخت،و چه در ویران کردنها و چه در بازساختن ها به هیچکس و هیچچیز-از مرده و زنده،از کهن و نو-رحم نکرد! اندیشههای اجتماعی کسروی،که همه بههم بسته بود،رفته-رفته به صورت یک «ایدئولوژی»یا،به اصطلاح خود او،«راه»جامع درآمد که«پاکدامنی»نام گرفت و در اینجا فرصت گفتوگو از آن نیست.2 هواداران این«راه»،که گروهی به نام«آزادگان»و«پاکدینان»بودند،پس از شهریور 1320 که کوششهای سیاسی آزاد گردید به نام«باهماد[حزب]آزادگان،صورت رسمیتری به خود گرفتند و در تهران و شهرستانها به کوشش پرداختند. کسروی و آزادگان دچار سختگیریها و دشمنیهایی از سوی دولت و دستگاههای مذهبی و دیگران گردیدند،در سالهای پیش از شهریور 1320،گذشته از داستان بیرون آمدن کسروی از دادگستری،که به آن اشاره کردهایم،چون حاضر نشد از اندیشههای خود دربارهء شاعران گذشتهء ایران بازگردد،استادی دانشگاه را رها کرد.در سالهای پس از 1320 دولت سیزده تا از کتابهای او را بازداشت کرد و پروانهء وکالت را از او بازگرفت.سرانجام به اتهام «توهین به اسلام»به دستور رئیس مجلس و وزارت فرهنگ به محاکمه کشیده شد.در آخرین جلسهء بازپرسی،در بیستم اسفند 1324،در کاخ دادگستری چند تن از فداییان اسلام به اطاق بازپرس درآمدند و روبروی بازپرس او و یکی از آزادگان جوان،محمد تقی حدادپور، را کشتند. چنانکه از نوشتههای وی برمیآید،چند پیشامد مهم در پرورش فکری کسروی در سی سال نخستین زندگیش اثر گذاشت که فهرستوار از آنها یاد میکنیم: نخستین پیشامد جنبش مشروطه بود.میدانیم که اندیشهء مشروطه از غرب به ایران آمده بود.دلبستگی بسیار ژرف او به مشروطه هرگز سست نشد،و جنبش او برای چارهء گرفتاریهای اجتماعی و سیاسی ایران،چنانکه خود او بارها میگفت،دنبالهء جنبش مشروطه بود.3 پیشامد دوم از بر کردن قرآن بود در بیست سالگیش.خود او میگوید:«این کار مرا وا داشت که زمانی به معنی قرآن(معنایی که از خود آیهها در میآید)بپردازم...نخست تکانی که در اندیشهها و باورهای من پدید آمد از این راه بود.»4 پیشامد سوم پیدا شدن ستارهء دمدار«هالی»بود در سال 1290.پدیدار شدن این ستاره، که ستارهشناسان پیشبینی کرده بودند هر 75 سال یکبار رخ خواهد داد،توجه او را به پیشفرت دانشهای طبیعی در اروپا کشانید و در نتیجه به خواندن کتابهایی در ستارهشناسی،فیزیک،و ریاضیات پرداخت.5 کسروی متوجه شد که برای پیشرفت در زمینهء دانشها به دانستن یک زبان اروپایی نیاز دارد، و برای اینکار به«مموریال ساکول» ṣ(Memorial School) رفت که کشیشان امریکایی در تبریز بنیاد گذاشته بودند.از 1294 تا 1295 یک سال و اندی در آنجا عربی درس میداد و انگلیسی میخواند.کسروی دانشها را چندان دنبال نکرد،اما آن یک سال و چند ماه برای نخستینبار فرصتی بود برای تماس و آشنایی نزدیک با چند تنی از غربیان.6 پیشامد چهارم نیز به دانشها بستگی داشت،و آن پیدا کردن اشتباهی بود در کتاب جبری که یکی از دانشمندان آمریکایی به عربی نوشته بود و در لبنان و مصر به کار میرفت.7خود کسروی به این داستان ارج چندانی نمیگذارد،ولی من گاهی اندیشیهام که در زمانی که جوانان روشنفکر،به اصطلاح،دین و دل به غرب و غربیان باخته بودند-بویژه در رشتهء دانشها-پیدا کردن این اشتباه اعتمادبهنفس جوانی را که از دانشها بهرهء بسیار کمی داشت، بسیار تقویت کرده است،و هراس از اروپایی و امریکایی را در دل او از میان برده است یا به از میان بردن آن کمک کرده است. پیشامد پنجم سفری بود که در تابستان 1295 برای جستجوی کار به قفقاز کرد.در این سفر چهل و پنج روز در تفلیس گذارند که گرچه کاری پیدا نکرد،نتیجههایی دیرپا در زندگانی او داشت.مهمترین نتیجه،آشنایی و دوستی با آزادیخواهان روس وگرجی و مسلمان بود،از جمله اسماعیل حقی،که به گفتهء او یکی از«آزادیخواهان روس وگرجی و مسلمان بود،از آوردن آگاهیها و بینشهای بیشتر و ریشهدارتر در این زمینهها.8 این پیشامدها جز از بر کردن قرآن،همه مستقیم یا غیرمستقیم آشنایی با غرب بود.در عینحال،باید از نشریههای عربی و ترکی یاد کرد که در آن زمانها منبع اصلی آگاهی درباره غرب و غربیان بود برای ایرانیان و کسروی نیز آنها را میخواند. کسروی از مهنامههای الهلال و المقتطف مصر و العرفان سوریه نام میبرد.در زمان فارسی نیز نوشتههایی که در اینجا درنظر است در بیرون از ایران چاپ میشد.کسروی خود به نوشتههای طالبزاده،آخوندزاده،میرزا ملکم خان،میرزا آقاخان و دیگران،و روزنامههای اختر و حبل المتین و قانون اشاره میکند. ناگفته پیداست که سرچشمههای پرورش فکری کسروی به آنچه تا اینجا یاد کردهایم منحصر نبود.کسروی نیز،مانند بسیاری از همزمانانش،به دانشآموزی متداول آن زمان پرداخته بود و بویژه علوم دینی را آموخته بود.پرورش اندیشههای او و دگرگونی این اندیشهها درگذشت زمان،نتیجهء آمیزش و برخورد میان دانستههای کهن شرقی و فراگرفتههای نو غربی بود،از یکسو،و افزودن اندیشههای خودش،از سوی دیگر. *** کسروی نسختین کسی بود در ایران(و شاید در شرق یا شرق میانه و جهان اسلام)که دربارهء یورش فرهنگی غرب بر ایران و شرق به درازی و موشکافانه جستجو کرده و از جنبههای گوناگون دربارهء آن گفتوگو کرد.او هنگامی که این یورش هنوز در ایران تازه بود،به اصطلاح،زنگ خطر را به صدا درآورد.نیز او تنها به عنوان سخنگو و مدافع شرق سخن نمیگفت،اگرچهانگیزانندهء نخستین او احساسات شرقیانهاش بود،بلکه این احساسات غرب را نیز فرامیگرفت.نتیجه این شد که با دقت به تجزیه و تحلیل زندگانی غربیان و ریشههای اصلی گرفتاریهای آنان و علتهای آن گرفتاریها و راه چارهء آنها پرداخت؛و همزمان با اینکار هم نیکیها و هم بدیهای آن زندگانی را به شرقیان بازنمود؛و دربارهء آنچه شرقیان باید از غرب بگیرند و آنچه باید از گرفتنش خودداری کنند شرقیان را راه نمود. چنانکه گفتیم،کسروی در سال 1298 شمسی به تهران رفت.و پژوهشهای دامنهدار او دربارهء تاریخ و زبان و ادبیات نیز در همین زمانها آغاز شد،و در این پژوهشها ناچار بود،مانند دیگر دانشوران ایرانی،از نوشتههای شرقشناسان سود جوید.نخستین برخورد اساسی و آموزندهء او با غرب در همین زمینه بود. در آن هنگامها بسیاری از ایرانیان شیفتهء غرب بودند و به شرقشناسان بیش از اندازه ارج میگذاشتند و گمان اشتباه در مورد آنان نمیبردند.کسروی با این شیفتگی به نبرد برخاست،و این نبرد را با انتقاد از لغزشهای شرقشناسان در پژوهشهایشان آغاز کرد.چنانکه در ترجمهء انگلیسی ادوارد براون از تاریخ ابن اسفندیار صد و چهل و دو«سهو و غلط»یافت که بسیاری از آنها مطلب را دیگرگون میگردانید.کسروی که،به گفتهء خود،از«مراتب فضل و دانش»و«تألیفات گرانبها»براون آگاه بود،در گفتار خود تنها چند نمونه از این اشتباهات را به دست داد،ولی همهء صد و چهل و دو اشتباه را در دفتری گردآورد و نسخهای از آن را به دست میرزا محمد خان قزوینی برای براون فرستاد.9همچنین تنها در یک فصل شانزده صفحهای از کتاب«بس خوب و سودمند»لهاسترینج به نام (The Lands of the Eastern Caliphate ،بیست و دو«سهو و لغزش»یافت،ولی تأکید میکند که«این انتقاد و خردهگیریها پروفسور دانشمند انگلیسی را نام و آوازه نکاسته و پایه و دانش وی پستی نخواهد گرفت.»10چاپ این گفتار برای این بود که هم لزوم تصحیح اشتباهات نویسنده را«با دلیل ثابت کرده و هم از غلو و افرای که دربارهء نگارشهای شرقشناسان اروپا درمیان است کاسته باشد.»11 در جای دیگر از خوشگمانی بیاندازهء مردم به اروپاییان و بیچونچرا پذیرفتن گفتههای هر اروپایی دربارهء تاریخ یا زبان ایران یاد میکند و میگوید،«من در کتابهای خود پیش از همه به شکستن این بند کوشیده،میخواستم به ایرانیان دو چیز را بفهمانم:یکی آنکه همهء شرقشناسان در یک پایه نیستند و اگر در میانشان دانشمندان پرمایهای»هستنتد(که از چند تن نام میبرد)«بسیاری نیز کممایهاند...»؛«دیگری اینکه پرداخن به آنگونه نوشتهها ویژهء اروپاییان نیست،و اگر کسانی از خود شرقیان همان راه را پیش گیرند و به همان اندازه رنج برند به هوده[نتیجه]های بهتری خواهند رسید.»12 کسروی میپذیرد که در دانشهای طبیعی،صنعت،و برخی رشتههای دیگر اروپاییان گوی سبقت از مردم آسیایی ربودهاند،«ولی آیا توان پذیرفت که در آن قسمت از تاریخ و جغرافی ایران نیز که باید از کتابهای فارسی و عربی به دست آیند نویسندگان اروپا پیشی و فزونی بر ایرانیان دارند؟»13 در زمینه اجتماع و فرهنگ،نخستین میوهء کوششهای کسروی آیین بود در دو بخش که در سال 1311 و 1312 نشر یافت.خواست او از«اروپا»،چنانکه خودش در نخستین صفحهء کتاب میگوید،همهء غرب است.آیین نگاهی است منتقدانه،جامع،و همهجانبه به زندگانی غربیان؛و هشداری به ایرانیان و شرقیان که از تکرار اشتباهات غربیان،از آزمودن آزمودههای آنان-از«اروپاپیگری»-بپرهیزند،وگرنه به گرفتاریهای آنان و بلکه بدتر از آن دچار خواهند شد. درپیجویی اندیشههای اجتماعی کسروی چند نکته را نباید از دیده دور داشت.یکی اینکه،کسروی نه تنها در اندیشهء ایران،بلکه نگران سراسر جهان بود.در گفتار یکم از بخش یکم آیین،که عنوانش«جهان و جهانیان»است،از جمله میگوید،«جهان چنین حال بدی هرگز ندیده بود.روشی را که اروپا برای زندگی برگزیده...عاقبت بسیار شومی دارد.جهان از بیرون آراسته و زیبا ولی جهانیان از آسایش و خرسندی بیبهرهاند....» میپرسد که آیا از اختراعهایی چون اتومبیل،راهآهن،هواپیما،تلفن،تلگراف،سینما، رادیو«زحمت آدمیان در زندگی کمتر گردیده؟فسوسا که نه!دریغا که نه!برعکس،«در نتیجه این اختراعها و تبدیلهایی که ناچار در زندگی پدید آمده...دستهء انبوه جهانیان آن سختی و رنج را که امروز دارند هرگز نداشتهاند.»در همین آغاز کار به شرقیان هشدار میدهد که«...هرگاه از این راه که از پی غربیان پیشگرفتهایم برنگردیم،سختی و گرفتاریمان چندین برابر خواهد بود.»14 هنگام انتشار آیین همهجا سخن از«پیشرفت»غرب و پسماندگی شرق بود.کسروی در گفتار دوم بخش یکم آن کتاب،به عنوان«آیا جهان پیش میرود؟»،میگوید که پایهء لاف غرب از«پیشرفت»اختراعات اخیر است،و سپس میپرسد،«نخست باید دید جهان در جستجوی چیست؟به عبارت دیگر،از کلمهء پیشرفت پیداست که ما رو به سوی مقصدی داریم....آیا آن مقصد چیست؟»میگوید:«دراینباره سخن ما با اروپا یکی است و همگی برآنیم که مایهء نیکی جهان و یگانه آرزوی جهانیان آسایش و خورسندی است.»ولی «آیا از این اختراعهای نوین اروپا...بر آسایش و خرسندی مردم افزوده؟...فسوسا که نه!دریغا که نه!»برعکس«...در نتیجه این اختراعها و تبدیلهایی که ناچار در زدنگی پدیده آمده زحمت آدمیان روزافزون گردیده...»15 در گفتتار دیگر آیین،که عنوانش«نتیجهء اختراعات اروپا»است،میپرسد که پس از اختراعات گوناگون(که از برخیها نام میبرد)«آیا مردم برخلاف زمانهای دیگر یک روز کار کرده دیگر روز به آسایش و خوشی میپردازند؟نه!»پرسشهای دیگری هم میکند: مردم بیشتر میخورند و میخوابند؟بیشتر میزیند؟بیچیزی و نداری از میان رفته؟دشمنی از میان مردم رخت برسته؟به همهء اینها پاسخ میدهد:«نه!»نتیجهء سخن اینست که: «درخت را از میوهاش باید شناخت.این اختراعها هرچه هست باشد.سودی که بر آدمیان دارد چیست؟!»16 *** برای اینکه اندیشههای کسروی درباره اجتماع و مسائل اجتماعی بهتر فهدیه شود باید با جهانبینی او آشنا گردید.ما در اینجا به نکتههای اساسی آن اشاره میکنیم. یکی از بنیادهای جهانبینی کسروی در زمینهء سرشت،یا گوهر،یا طبیعت آدمی است و تفاوت او با دیگر جانداران.در آیین از این موضوع بسیار کوتاه سخن میراند:«آدمی گذشته از تن و جان،که همهء زندگان دارند،دارای گوهریست که خاص اوست و این گوهر است که ما روان مینامیم...آدمی دارای خرد است و دریافتهایی دارد که جانوران ندارند.چنانکه آدمی از نیکی به دیگران لذت مییابد اگرچه به زیان خود او باشد و از آزاری که به کسی برساند پشیمان میگردد.ولی جانوران از اینگونه دریافتها بیبهرهاند.»17وی دین، قانون،آموزشوپرورشهردو،و دیگر نهادهای اجتماعی را برخاسته از«روان»میداند. پیشرفت از دو راه باید بود:یکی از راه افزارسازی و پیبردن به نیروهای طبیعت...و مانند اینها که راه دانشهاست»،و«دیگری از راه شناختن معنی درست جهان و زندگانی و پیبردن به گوهر هر آدمی و دانستن جایگاه آن درمیان آفریدگان و زیستن به آیین خرد و مانند اینها که باید«راه دین»نام دهیم.» کسروی«دین را برای جهان دربایست»میداند زیرا- دین...در گام نخستین قانونگزار است که یک رشته دستورهای سودمند وگرانمایه را به دینداران میآموزد.در گام دوم شحنه است که اجرای آن دستورها را بیکم و کاست؛در آشکار و نهان به عهده میگیرد.در گام سوم مربی است که پس از دیری که مردم نیک از بد شناختند کارهای بد را نه تنها گناه بلکه ننگ هم میشمارند و کردارهای نیکو را نه تنها ثواب بلکه مایهء نیکنامی نیز میدانند و از اینجا شرافت...پیدا میشود که پس از دین نیرومندترین عامل نیکی جهان است.در گام چهارم قاضی است که دینداران...از بدکرداران بیزاری جسته با دیدهء توهین در ایشان مینگرند و به نکوکاران نزدیکی جست گرامیشان میدارند... «همهء این آثار را از دین ما با دیدهء خود دیدهام...»دلیل کسروی این بود که در شهرهای کوچک و در دهها،که هنوز آلودهء اروپاییگری نشده بودند،مهماننوازی،راستی و درستی، نیکوکاری،امنیت عمومی،و مانند اینها رواج بسیار داشت،ولی در شهرهای بزرگ که اروپاییگری به آنها راه یافته بود اینگونه نیکیها بسیار کم،و بدیهای بسیار بیشتر شده بود.18 کسروی از ادعای اروپا که«جبران بیدینی را با قانون میتوان کرد»آگاهست،ولی میگوید:«از قانون به تنهایی کاری پیش نمیرود»،چنانکه در خود اروپا«با بودن قانون های بسیار...زشتکاریها روزافزون است.»سخن رئیس جمهور آمریکا را به روزنامهنگاران،که«آزمودیم با قانون جلو دزدی را نتوان گرفت.باید در مردم شرافت پدید آورد»،به راست میدارد،ولی معتقد است که شرافت«جز به دستیاری دین پیدا نمیشود.» *** از دیدهء کسروی،«گرفتاریهای اروپا-آنچه او را دستبسته به سوی نابودی می راند-چیزهاییست که از دو قرن پیش رو نموده و کمکم بر سختی خود افزوده است.اگر به دویست سال بازپس گردیم،اروپا حال دیگر جاها را دارد و تنها چیزی که گاهی آسایش مردم را بههم میزند جنگهایی است که میانهء دولتها برمیخیزد یا شورشهایی که در اینسو و آنسو روی میدهد. یکی از گرفتاریهای اروپا ماشین است،که کسروی به درازی از آن گفتوگو میکند. او اختراعات را به دو دسته تقسیم میکند:آنها که«برای همهء مردم کار میکنند،»مانند اتومبیل،تلفن،چراغ برق،و آنها که«تنها برای توانگران کار میکند.اینها مایهء ویرانی جهان است و حال امروزی اروپا که بیمناکترین حال است نیست مگر نتیجهء آن اختراعها.» رویهمرفته«جز از پاره[ای]کشفهای طبی...دیگر اختراعهای اروپایی درخور آن نیست که کسی بدانها بنازد یا گردن به افتخار بیفزاید»19 از این ادعای اروپا آگاه است که«ماشین رنج آدمیان را کم میکند و بجای انکه کسی در دو روز جفتی جوراب ببافد ماشین در یک روز صدف جفت میبافد...»و این سود ماشین را انکار نمیکند،ولی میگوید که«زیانها بلکه آسیبها»ی آن بسیار است.کوتاه سخن،«اگر ماشین رنج دستها را یکی بر صد کاسته رنج دلها را یکی بر هزار افزوده است.»20سپس آسیب های ماشینهایی را که پیشهء پیشهوران را از دستشان گرفته برمیشمارد:از یکسو«در هر کارخانه صدها یا هزارها کارگر میکوشد و هرکدام جز مزد اندکی در نمییابد و نتیجهء رنجهای آنان همه نزد خداوند کارخانه میماند»؛و از سوی دیگر،بیشتر ساختههای فراوان کارخانهها«چیزهای بیهوده و نادربایست است»که کارخانهداران«چون چیرهاند مردمان را به خریداری و کار بردن آنها وامیدارند و بدینسان دارایی مردم را به نیرنگ و نارونا از دستشان میربایند.»21 کوتاه سخن،«این گناه ماشین آمرزش ندارد که راه نزدیک و آسانی به سوی مالاندوزی به روی آزمندان باز میکند»و در نتیجهء«فزونی بیاندازهء ماشین و تندی روزافزون کار آنها» میلیونها کسان بیکار شدهاند.22 «آسیب دیگر ماشینها آنکه دادوستد و بازرگانی...در نتیجه،پیدایش ماشین...مایهء گرفتاری جهان گردیده است.»سرمایهداران از هر راهیست مردم را به خریدن کالاهای خود وا میدارند.نتیجهء این«بدعت زشت»اینست که«خودآرایی...به هرکجا رواج گرفته و زن و مرد پارسایی و مردمی و آبرو را فدای آراستن سر و تن میسازند...»23 گرفتاری ماشین را چاره چیست؟کسروی میگوید:«هر دردی از هرجا برخاسته از آنجا باید درمان کرد.بیکاری در اروپا هم که نتیجهء ماشینهاست چارهاش جز برداشتن ماشین یا کاستن از فراوانی آن نیست.اگر پارهء کارها جز با ماشین گزارده نمیشود یکرشته کارها هست که با دست و ماشین هردو گزاره میشود.اینها را باید جز با دست نکرد تا کار برای بیکاران پیدا شود.»24در سالهای بعد پیشنهاد دیگری به اینها افزود:«ماشینها را کوچک میگردانیم که هرکس بتواند...یک ماشین کوچک به کار اندازد.آن ماشینهایی که کوچک نتوانند بود به شرکتها یا به دولت تخصیص میدهیم.»25 گرفتاری دیگر غرب بیدینی است.علت کاهش رونق دین این بود که«...مردم از دست سیاهکاریهای کشیشان به جان آمده بودند...اینست که چون در فرانسه و دیگر جاها بر پادشاهان و ستمگران میشورند کشیشان را همدست میتابند و چون دینی جز از آنکه آنان مینمودند نمیشناختند با دین نیز دشمنی میآغازند.»26 میگوید:«بیدینی اگر نشناختن خدا بود من سخن از آن نمیراندم.چه خدا بینیاز از این است.ولی بیدینی همیشه زیانهای سترگی را دنبال خوددارد.چنانکه در اروپا در نتیجه آن کسانی به نام دانشمند و فیلسوف پدید میآیند که گویی دشمن جنس آدمی بودهاند و بر برتری که آدمیان بر ددان و چهارپایان دارند رشک میبردهاند و با یکرشته گفتاریهای زهر آلود به دشمنی آن برتری برخاستهاند.»27 یکی از این فلسفهها«داروینگری»است که از فرضیهء«تطور»سرچشمه میگیرد. میگوید،اگر هم این فرضیه دربارهء اینکه آدمی از بوزینه برخاسته است درست باشد،داروین و دیگران به یک نکتهء بسیار ارجدار پی نبردهاند و آن اینست که«روان»تنها در ادمی هست و جانوران آن را ندارند.روان باید نتیجهء«موتاسیون»،یا«طفره»،یا در اصطلاح خود کسروی «جهش»بوده باشد،زیرا که این تفاوت برخلاف تفاوتهای دیگر تفاوتی است کیفی نه کمّی.همچنین پیدایش دین و دینهای گوناگون را نتیجهء«جهش»میشمارد.28 کسروی از قانونهای غرب هم گفتوگو میکند.آیین فرمانروایی آن را«بسیار خردمندانه»،و آزادی و برابری در برابر قانون،برانداختن فئودالیسم و بردهفروشی را-که نتیجهء جنبشهای سدههای گذشته است-نیکو میشمارد:«قدمی که غرب در راه پیشرفت و برتری جهان برداشته همین بوده.کسانی اگر مینازند جز بدین کارها ننازند...ولی نباید پوشیده داشت که این آیینها دیگر است و حال امروزی اروپا دیگر.» میگوید:«قانون خود راهی است برای انجام کاری.پس این راه باید راست و یکسره باشد و نازککاریها و نکتهسنجیها در زمینهء قانون عیب است.»اما قانونهای اروپا پیچیده است.کاغذبازی را از اندازه گذرانده است.در نتیجهء این کمیها«در هر گامی پیچی پیش میآید و رونده باید چندان سر این پیچها درنگ کند که مقصد را فراموش سازد یا از پا افتاده در نیمه راه در بماند.»29 رویهمرفته کسروی بر آن است که«در آن قسمت از قانونهای اروپا که از روم باستان برداشتهاند نشان هوش و خرد پیداست ولی بخشهایی که از خود اروپاییان است کمتر نشان خرد در آنها میتوان پیدا کرد.»30 کسروی از وضع زن نیز در غرب بسیار ناخشنود است،گرچه از وضع او در شرق نیز خشنود نیست،چنانکه در آیین،در 1311،نوشت:«اگر رفتار ما با زنان بد است رفتار اروپاییان بدتر میباشد.»نکتهء بسیار جالب اینست که اندیشههای او در زمینهء حقوق زنان در گذشت زمان شاید بیش از اندیشههای او در هر زمینهء اجتماعی دیگر دگرگون گردید،و نمونهء نیکی است از اینکه کسروی پیوسته نه تنها به اندیشهها و باورهای دیگرن،بلکه به اندیشهها و باورهای خود نیز با دیدهء انتقاد مینگریست و هرجا منطق یا«خرد»ایجاب میکرد اندیشهها و باورهای خود را نیز دیگر میگردانید.در آیین،رویهمرفته در این زمینه به سنت های ایرانی-اسلامی نزدیک است و زن را نیازمند«پاسبانی و سرپرستی»مرد میداند،زیرا «انبوه مردان نامرد و سیاهکاراند»31از اینرو زن را دربند محدودیتهایی میخواهد که برای ما امروز پذیرفتنی نیست.اما در نوشتههای سالهای آخر زندگانی تقریبا همهء این محدودیت را از میان میبرد،ولی برخی از آنها را«بیشتر دبارهء مشاغل زنان»نگاه میدارد. کسروی در گفتوگوی از علل گرفتاریهای غربیان از«یکی از حالهای شگفت»آنان یاد میکند که«خودشان برگشت مینامند و آن را عاملی در زندگانی میشمارند.بدینسان که هرآنچه امروز رواج دارد فردا وارونهء آن را میگیرند و یا اگر کسانی پنداری دارند دیگران یکسره ضد آن را میپذیرند.»یکی از مثالهای بسیار این برگشت(«رآکسیون»):«آن پای بندی سخت به دین در قرنهای پیشین و آن لشکرکشیها به شرق به نام دین و دیگر اینگونه کارها که در تاریخها نگاشته است.امروز بجای آنها داروینگری و دیگر فلسفههای زهرآلود رواج دارد.»32نمونههایی هم از وضع دادگستری میدهد.مثلا،در فرانسه پیش از انقلاب«هرگاه که یکی از دیگری تظلم میکرده...بیرسیدگی و بازور و فشار مدّعیبه را از مدّعیعلیه میگرفتهاند.»پس از انقلاب«برضد آن رسم پیشین کوشیده و خواستهاند که تا میتوانند ناز مدعیعلیه را بکشند.»حتی اگر کسی مرتکب جرم مشهودی شده و«هرگز آن را انکار ندارد باز چندین هفته بلکه چندین ماه او را استنطاق و محاکمه[مینمایند].»برای مثال از کشتن...رئیس جمهور فرانسه در سال 1931 یاد میکند که در پیش چشم چندین هزار تن رخ داد.کشنده«طپانچهبه دست گرفتار شده بود و همیشه داد میزد که مرا تیرباران کنید.بااینحال چند هفته محاکمهء او[طول]کشید که یک فرانسوی در جامهء مدعی العموم و دیگری در جامهء وکیل مدافع باهم جنگ زرگیری میکردند و عمر خود و دیگران را تباه میساختند.»33 *** گفتههای کسروی درباره غرب و فرهنگ آن بسیار است،ولی لبّ مطالب او همینهاست که گفتهایم.رویهمرفته او میکوشد نیک و بد غرب هردو را ببیند.در آیین تکیهء او بر عیبهای غرب است،و دلیل این باید روشن شده باشد.من گمان میکنم دلیل دیگری هم برای این موضوع باشد،و آن اینست که کسروی تنها کسی بود که دربارهء جنبههای منفی فرهنگ غرب روشن و بادقت سخن میراند و به کلّیگویی بس نمیکرد.بهعبارتدیگر،بسیاری از این مطالب مهم را اگر کسروی به میان نمیآورد،ناگفته میماند.در یکجا دربارهء«کسانی که امروز جلو کاروان شرق افتاده او را به سوی زندگانی غرب راه مینمایند»میگوید: «کاش اینهمه ستایش و گزافگوییها که از غرب دارند اندکی هم از عیبهای آنجا یاد میکردند...»سپس مثالهایی از این عیبها میدهد؛از جمله میگوید که،کاش «میگفتند که در آمریکا دزدان دستهبندیها دارند و حکومت از کار آنان درمانده است. میگفتند که در آن سرزمین تمدن کسانی برای خوراک آبگوشت زندان جرم میکنند تا به زندان راه یابند.میگفتند که در هر شهری صدها مهندس و دکتر و پروفسور بیکاراند و تنها در یک شهر بوداپست شصت تن از این دانشمندان داوطلب میرغضبی شدهاند.»34 در اینجا باید توجه را به تفاوت«ترازو»ی کسروی در سنجش نیک و بد فرهنگ غرب ترازوی دیگران بکشانیم.در یکجا از«ترازوی شرق و غرب»یاد میکند که بسیاری ایرانیان در هر فرصتی بکار میبردند.«در این ترازو...همیشه کفّهء غرب سنگین و کفّهء شرق سبک در میاید.»مثلا،یکی از آمریکا برگشتگان در کتابش از جمله نوشته است که در آنجا «بچههای پنجساله توزیع جراید میکنند.از اینجاست که هر آمریکایی چون بزرگ میشود راه زندگی راه بهتر میشناسد و در اندک زمانی ثروت میاندوزد»کسروی میپرسد:«آیا کار کردن بچههای پنجساله(اگر راست باشد)دلیل سختی زندگانی یک مردم و خود عیب آنان میباشد یا گواه کوشش و غیرت ایشان.» و اما«اروپاییگری»:«...سالهاست در شرق جنبش شگفتی نمایان شده...یگانه آرزوی هر مملکتی آنست که از همه زودتر به پایهء اروپا رسیده به گفتهء خودشان قافلهء تمدن را دریابند.و همگی چندان از جا دررفتهاند که گرانمایهترین اندوختههای شرق را از دین و پارسایی و اخلاق ستوده گرانبها زیر پا ریخته درمیگذرند.»36 تاریخچهء این جنبش را به فزونی ماشینها و کارخانهها،و در نتیجهء آن انباشته شدن انبارهای بازرگانی در اروپا برمیگرداند که دولتهای اروپا را در جستجوی بازار به شرق کشانید. «لیکن هنگامی بخت به ایشان روی آورده که در خود شرق جنبشهایی به نام آزادیخواهی یا اروپاییگری پدید آمده است.»از جمله در ایران شورش مشروطه برخاسته.پیشروان این شورش«جز از عدالت و نظم نمیخواستند و از اروپا جز چند چیز لازم نداشتند.»37ولی بزودی عدالتخواهی جای خود را به اروپاخواهی میدهد.به گفتهء این اروپاخواهان- اروپا معدن هر نیکی و بهی است و اروپاییان از مرد و زن فرشتگان روی زمیناند.سراسر جهان از تمدن بیبهره و این نعمت زندگانی خاص اروپاست...هرچه در اروپا هست،از قوانین و اخلاق و عادت،ایرانیان باید بگیرند...دیگرچه گویم که این فرومایگان چها گفتهاند.... هرچه در اروپاست ستوده و نیکو و هرچه در شرق است نکوهیده و بد.یکی همپرده از روی مقصود برداشته و بیباکانه گفته:ایرانیان باید از تن و جان و از درون و بیرون اروپایی شوند.[جمله اخیر «فارسیشدهء»گفتهء معروف تقیزاده است]جوانان از نادانی و گمراهی آغاز تاریخ شرق را از روزی میگیرند که جنبش اروپاخواهی پیدا شده و زمانهای درخشان پیش را...به هیچ نمیشمارند.38 کوتاه سخن،اروپاییان«ربودن دارایی شرق را میخواهند»ولی«برای این کار علم و تمدن و برتری و بهتری را دستاویز ساختهاند و با این دستاویزها و به دست یک مشت مردم فرومایه بنیاد آسایش شرقیان را کنده زندگانی ساده را از دستشان میگیرند.»39 کسروی از دستاویزهای اروپاخواهان«در برانگیختن شرقیان به اروپاییگری»یاد میکند که«یکی از آنها تمدن است.به گفتهء اینان،تمدن خاص اروپاست که از آنجا باید همپای اتومبیل و تیاتر و سینما و روزنامه و مانند اینها به دیگر سرزمینها برسد.»40از معنی تمدن و چگونگی پیدایش آن سخن میگوید و به این نتیجه میرسد که«تمدن چیز نوی نیست،بلکه از باستان زمان با زندگانی آدمیان توام بوده است.خاص اروپا نیست.»از آسیا پیغمبران برخاستهاند و آیینهایی آوردهاند«که هرکدام صدها سال مایهء آسایش جهانیان بوده.آیا سرزمینی که زردشت و عیسی و محمد ازو برخاستهاند بیبهره از تمدن بوده؟!بشکند آن دهانی که به چنین سخنی باز شود!»41 اگر مقصود از تمدن که خاص اروپا شمرده میشود ماشینکاری آنجا و اختراعات نوین است این خود سخنی بسیار بیهوده است.چراکه این اختراعات ابزار زندگی است و صدها بلکه هزارها سال پیش از پیدایش آنها تمدن در جهان رواج داشته است. بلکه اگر از راستگویی باک نکنیم اروپا در این یکی دو قرن در نتیجه اختراعات خود مغز تمدن را از دست داده است...42 دستاویز دیگر هواداران اروپا پیشرفت علوم است.کسروی از این نیز آگاهست؛«ولی آیا میتوان هر علمی را سودمند و نیکو دانست؟!آیا علومی که از آن بمب و تانک و گازهای آدمکش پیدا آمده میتوان از پیشرفت آنها به خود بالید؟!از سهم مردم باستان در دانشها یاد میکند و گذشته از آن برآنستکه«علوم تا به دست اروپا نیفتاده بود سودش بیشتر از زیانش بوده،بلکه زیانی از آن نمایان نبوده است.ولی امروزعلوم زیانش فزونتر است تا سود آن.» میگوید،«راست است که در اروپا علومی همچون طب و ستارهشناسی و تاریخ و مانند اینها پیشرفت فراوان کرده،ولی علومی که از آن ابزارهای دوزخی برمیآید پیشرفت و رواجش چندین برابر است.» چنانکه دیده میشود،در این سخنان کسروی از«علم خالص»و تکنولوژی،که سودجویی عملی از آن است،یکجا سخن میراند.درهرحال،نکته اصلی برای او اینست که«آنچه جهان نیازمند و خواهانست خرسندی جهانیان است و این خرسندی را اگر خانهای فرض کنیم دین بجای بنیاد آن و علوم بجای نقشهای دیوار است.»44 دستاویز دیگر قانون است.کسروی میگوید: اروپاییان دم از ناتوانی و کارندانی شرق میزنند و بههمین دستاویز برپاره سرزمینها قیمومت کرده و بر بسیاری از کشورها دستاندازی میکنند.دلیلشان یکی هم اینست که در شرق قانون نیست و کارها آشفته و نابسامانست...ما اگر قانون نداشتیم یا قانونهای اروپا بهتر بود جای ایرادی نبود. ولی سخن اینست که شرقیان قانونهای آزموده و سنجیده را که داشتهاند ازدستداده بجای آنها قانونهای بیخردانهای را میگیرند.این خود زبونی است-زبونی که هرگز تن در نباید داد.45 برای مثال،یادآوری میکند که ایران هزارها سال حکومت و قانون داشته،و برای نمونه از قانونهای مالیاتی آن یاد میکند.میگوید قانون مالیات ایرانیان«نتیجه هوش و آزمایش چندین هزار تن مستوفی و دبیر بوده و با همه سادگی و آسانی نیک از عهده انجام کار بر میآمده.»ولی پس از مشروطه«به نام اروپاییگری آن را برانداخته و کسانی را از اروپاییان با ماهانههای گزاف آورده قانون و ادارهء نوین کنونی را بنیاد گزاردهاند.هواداران اروپاییان بگویند که بدی آن قانون کهن ایرانی چه بوده ونیکیهای این قانون نوین چیست؟...اگر آن رسم مستوفیگری نارساییها داشته،کسانی میتوانستند چارهء آن نارساییها را بکنند و هرگز نمی شایست که بیکبار آن را برانداخته با خرجهای گزاف قانون اروپایی را جانشین آن سازند.»46 نوشتههای کسروی دربارهء غرب و اروپاییگری در ایران دستکم درمیان روشنفکران جنجالی به پا کرد.راست است که اروپاییگری هنوز در ایران ریشه ندوانیده بود؛ولی گذشته از تقی زاده که با آن بیباکی ایرانیان را در همهجا و همهچیز اروپایی میخواست،کسان دیگری هم بودند که در غرب و غربیان جز نیکی و برتری نمیدیدند.حتی سیاست دولت،که از یکسو میکوشید غرور ایرانیان را به ایران باستان زنده کند،از سوی دیگر میخواست ایران و ایرانیان را در رشتههای گوناگون زندگانی هرچه بیشتر و هرچه تندتر مانند غرب و غربیان گرداند-گرچه این مانندگی سطحی باشد.داستان دراز است و ما تنها دوسه نمونه از واکنش دیگران را در برابر انتقاد کسروی از غرب به دست میدهیم. چنانکه دیدهایم،نخستین برخورد کسروی با غرب در زمنیهء شرقشناسی بود.رویهمرفته، انتقاد کسروی از شرقشناسان بسیاری از«اهل فضل و ادب»را خوش نیفتاد.مثلا،هنگامی که در نشستی کسروی در یک گفتوگوی دانشی به هرتسفلد (Ernst Herzfeld) خرده گرفت،تقیزاده و دیگران از کسروی رنجیدند و زبان به گله گشادند.47این را هم گفتهایم که کسروی نسخهای از جزوهای حاوی انتقادهایش از ترجمهء انگلیسی براون از کتاب ابن اسفندیار را برای قزوینی فرستاد که به بروان بدهد(چون از اشتباههای بسیار آن ترجمه جز چند فقره را چاپ نکرده بود،ولی میخواست خود براون از آنها آگاه باشد.)ولی قزوینی از دادن آن جزوه به بروان خودداری کرد.48چنانکه یکی از دوستان از زبان کسروی میگفت، در آن نشست تقیزاده یا قزوینی دربارهء این جزوه گفته بود که«آدم خوب نیست به فرنگی ایراد بگیرد،این کار خارج از نزاکت است!»مجتبی مینوی هم گله داشت که«مرحوم کسروی...بعضی از اشتباهات[مستشرقین اروپا]را بهانهء منکر شدن کلیهء فضایل و تحقیقات ذیقیمت آنها کرد.»49 شنیدنیتر واکنشی بود که در برابر انتقاد کسروی از غرب نشان داده شد.کسروی پس از انتشار بخش یکم آیین،دو رشته گفتار در روزنامهء شفق سرخ چاپ کرد،یکی به عنوان «انجام کار اروپا چه خواهد بود»،دیگری به عنوان«زندگانی زور و نیرنگ»علی دشتی و لیقوانی،نمایندهء مجلس،به آن گفتارها پاسخ دادند که در شفق سرخ چاپ شد.این گفتارها بسیار خواندنی است.دشتی پاسخ خود را چنین آغاز میکند:«.....اگر کسی از خارج به من میگفت که آقای کسروی راجع به تمدن غرب یک همچو عقاید عجیبی(و به قول فرنگیها پارادوکسال)دارند باور نمیکردم.زیرا این سنخ عقاید[به یک]آخوند متعصب قشری و بیاطلاع از حقایق تمدن گذشته و امروز بیشتر برازنده بود تا یک عنصر منور الفکر و زحمتکشیدهای مانند آقای سید احمد خان کسروی که آثار ادبی و علمی ایشان...از یک فکر عمیق و متتبع حکایت میکند که سهم وافری از تمدن و تربیت عصر جدید بردهاند.»لیقوانی میگوید:«....متأسفانه اذهان راکد و متحجر در مملکت ما زیاد و ممکن است نظریات آقای کسروی که صرف صوفیگری و بیشتر به فلسفهء ماوراء الطبیعه شباهت دارد تطور فکری را که خواهناخواه در اثر پیشرفت و ترقیات دوازدهسالهء اخیر تاریخ مملکت[از روی کار آمدن رضا شاه پهلوی]شروع شده است از راه خود منحرف و در هرجا که زمینه مستعد است عدهای را بهطرف موهومپرستی سوق داده و به علاوه اثر غیر مطلوبی در عالم مدارس و محصلین داشته باشند.»50گذشته از این پاسخها،چون کسروی در آیین از ماشین وگرفتاریهای برخاسته از آن گفتگو میکند کسانی به ستایش یا به سخریه او را«گاندی ایران»نامیدند. آیین در بیرون از ایران هم تا اندازهای شناخته شد.بخش یکم آن پس از انتشار به عربی ترجمهء شد،و با عنوان الطریقة در مصر چاپ شد.کسروی به ترجمهء انگلیسی آن کتاب هم اشاره میکند،ولی گمان نمیکنم چاپ شده باشد.نیز،چنانکه او میگوید،تکههایی از آن در برخی روزنامههای اروپا ترجمه شد،ولی من به اینها دسترسی نداشتهام.51 *** آیین نخستین و جامعترین نوشتهء کسروی بود دربارهء اروپاییگری.اما پس از آن کتاب و گفتارهای شفق سرخ نیز بارها از گرفتاری اروپاییگری یاد کرد.چنانکه در 1313،در گفتاری دربارهء روزنامهنویسان ایران نوشت: در ایران پیش از مشروطه بنیاد زندگانی نیکی برپا بود.از این بنیاد تنها یک گوشه را بایستی ویران کرد و دوباره ساخت و آن موضوع حکومت استبدادی بود که بایستی از پایه کنده بجای آن حکومت مشروطه را گذاشت. و چون اینکار انجام داده شد پس از آن بنیاد زندگانی ایران کندنی و برانداختنی نیست.بلکه اگر فروریختگیها در آن پیداست یا اگر باید چرکهای آن را فروشست و رنگ و روغن دیگری به دیوارهای آن زد این کارها هیچ نیاز به کندن بنیاد ندارد. به عبارت ساده،ما پس از مشروطه تنها این را دربایست داشتیم که جلوگیری از خرافات دینی نماییم و چارهای برای بیسوادی توده بجوییم و پراکندگی و پاشیدگی را از میان مردم برداریم و مردم را به ایرانیگری پایبند و علاقمند گردانیم-و مانند این کارها که نیاز داشتیم.خردمندان نیز پس از مشروطه به این کارها پرداخته بودند.ولی چون هیاهوی اروپاییگری برخاست و در نتیجهء آن شما روزنامهنویسان پدید آمدید همه آن آرزوها ناانجام ماند و کنون شما تیشه بر بنیاد زندگانی ایران میزنید.52 دراینباره،یعنی زمینه فرهنگی و تاریخی اروپاییگری در ایران،و بستگی این زمینه به گذشته و آیندهء ایرانیان،کسروی دو-سه ماه پس از پیشامد شهریور 1320،که اشغال ارتشهای بیگانه اوضاع ایران را درهم فروریخت و نومیدی همه را فراگرفت،در گفتاری مفصل به عنوان«آیندهء ایران چه خواهد بود؟»چنین میگوید: ایران قرنها با تاریکی میزیست.از زمان سلجوقیان تا آخرهای قاجاریان قرون مظلمهء این کشور است. ایران از این تاریکی با صد پریشانی بیرون آمد.چهارده مذهب و چند بدآموزی دیگر، افسانههای کهن مسیحیان و جهودان،مهر و ناهیدپرستیهای زردشتیان،کشاکشهای تعصبآمیز سنیان و شیعیان،بافندگیهای دور و دراز صوفیان،پراکندهگوییهای خراباتیان،استدلالات بیخردانهء شیخیان و متشرّعان،عبارتپردازیهای بهاییان و ازلیان،پنداربافیهای فلاسفهء یونان، گزافگوییهای علی اللهیان و گوران و باطنیان-اندوختههای فکری بوده که ایرانیان در پایان قرون مظلمه با خود میداشتند... با این اندیشههای پراکنده و راههای گوناگون ایرانیان از قرون مظلمه بیرون میآمدند.در این هنگام راه اروپا بر روی آسیا باز شده و شرقیان خواهوناخواه با غربیان رابطه پیدا کرده خود را ناگزیر میدیدند که چیزهایی را از اروپا یادگیرند. سپس از«شوق جنونمانند»اروپاییگری درمیان شرقیان یاد میکند و سخن را چنین دنبال میکند: از این ارتباط نیز اندیشههای گوناگون دیگری درمیان ایرانیان رواج یافت.دانشهای طبیعی، دموکراسی،سوسیالیزم،نیهیلزم،فلسفهء داروین،فلسفهء مادی،اندیشههای تند نیتچه و باخنر و یاران او،چیزهای نویی بود که ایرانیان از اروپا آموختند. اینها نیز گذشته از آنکه خود با یکدیگر ناسازگاریهایی میدارد با اندیشههای کهن پیشین بیکبار ناسازگار درمیآید.مثلا،همان دانشهای طبیعی و همان دموکراسی هریکی از راه دیگری با مذهبها متضاد است. یک توده با این اندیشههای رنگارنگ راه به کجا تواند برد؟!شما بیندیشید که ایرانیان امروز در چه راهیند و به کجا میروند؟! در اینجا کسروی از شورش مشروطه در ایران و حکومت دموکراسی و اینکه از همان گام نخست میان آن و مذهب شیعه ضدیت پیدا شد،گفتوگو میکند و آن را روشن میگرداند.ما نمیتوانیم در این گفتار به این موضوع درآییم.کوتاه سخن او اینست که این ضدیت را دوانگیزه هست.یکی اینست که در این مذهب حکومت از آن علماست؛و دیگر اینکه«در وظایف افراد نیز،میانهء مشروطه با مذهب ناسازگاری پدید آمده.چه در مذهب شیعه هرکسی میبایست جز به کارهای مذهبی-از زیارت رفتن و روضهخوانیها برپاکردن و مانند این-نپردازد...درحالیکه مشروطه یکرشته تکالیفی-از میهنپرستی و کوشش به آبادی کشور و علاقهمندی به نیروی دولت و مانند اینها-به گردن هرکسی میگذاشت. مشروطهخواهان زبان باز کرده به مردم میگفتند:پولهایی را که در راه روضهخوانی و رفتن به زیارت خرج میکنید،در مدرسه باز کردن و راهها شوسه کردن و مانند اینها به مصرف رسانید، و همین گفتهها مایهء رنجش پیروان مذهب میگردید.»53 کسروی در سال 1319 یک رشته گفتار به عنوان«ما چه میخواهیم؟»در پیمان انتشار داد که در آن اندیشههای خود را دربارهء گرفتاریهای اجتماعی ایران به تفصیل باز میگوید و از جمله زمینهء تاریخی این گرفتاریها را شرح میدهد.از جمله از بدآموزیهای گوناگون که در اندیشههای ایرانیان اثرهای زیانمند گذاشته(و از آنها در بالا نام بردیم)،و نتیجههای آنها، همچون آسیب مغولان،و دیر نپاییدن فیروزیهای صفویان و نادرشاه،و ناتوانی و زبونی کشور نتیجههای آن تکان ریشهدار این بود که ایرانیان«یکرشته اندیشههای نوینی را به دلهای خود راه دادهاند»-اندیشههایی که از اروپاییان فراگرفتند. میتوان گفت ایرانیان پنج رشته را از اروپاییان فراگرفتند: 1.حکومت مشروطه و زندگانی از روی قانون و دلبستگی به میهن و جانفشانی در راه توده و برپا کردن ادارهها و شیوهء سربازگیری و اینگونه چیزها. 2.دانشهای نوین از جغرافی و تاریخ و فیزیک و شیمی و ستارهشناسی و ریاضیات و مانند اینها. 3.به کارانداختن ماشینهای بافندگی و ریسندگی و کشاورزی و افزارسازی و بهرهمندی از اختراعها. 4.شور اروپاییگری و لاف تمدن و هایهوی پیشرفت و حزبسازی و رماننویسی و اینگونه چیزها. 5.فلسفهء مادی و بدآموزیهای مادیگری و زندگی را نبرد دانستن و دیگر اندیشههای تند و بیهوده.54 کسروی داوری خود را دربارهء نیک و بد این پنج رشته چنین خلاصه میکند که سه رشتهء نخست نیک و سودمند بوده«و ما اگر برخی خردهها را به آنها گیریم دلیل آن نخواهد بود که ایرانیان را در فراگرفتن آنها بیراه شماریم.نیز پیداست که دو رشتهء آخر بد و زیانمند بوده و ما از هریکی از آنها در جای خود سخنها راندهایم.»55 *** در آیین برداشت سخن کسروی برتری و بهتری شرقیان بود نسبت به غربیان.اما این برداشت با گذشت زمان دیگر میگردد.انگیزهء این دیگرگونی آشکارتر گردیدن ژرفای آلودگیها وگرفتاریهای شرقیان،بویژه ایرانیان،بود.خودش در تیر ماه 1322 میگوید:«تودهء ایرانی با حال امروزی با تودههای اروپایی درخور سنجش نیست.این بدیها که ما از ایرانیها می بینیم تنها یک معنی دارد،و آن اینکه آلودگی این توده بیش از آنست که پنداشته میشد.»56 این را نیز میتوان افزود که رواج روزافزون اروپاییگری در چند سال که از انتشار آیین گذشته بود عامل دیگری در آشفتگی فرهنگی و پیچیدهتر گردیدن گرفتاریهای اجتماعی شده بود. نکتهء دیگر در این زمینهها دربارهء تفاوت نوع گرفتاری شرقیان و غربیان است.در سال 1321،در سرمقالهای در روزنامهء پرچم به عنوان«چه جدایی میانهء شرقیان و غربیانست پس از شمردن ایرادهای خود به غرب مینویسد:«بااینحال اگر اروپاییان را با آسیاییان بسنجش گزاریم،باید گفت آنان گرفتاریشان کمتر از آسیاییان و شایستگیشان به زندگانی بیشتر است.زیرا گذشته از دانشها و آگاهیها و هنرها و کارخانههای بزرگ و فنون جنگ و افزارهای جنگی و مانند اینها،که اگر نیک بسنجیم بیمبالغه در اروپاییان صد است و در شرقیان بیش از یک نیست،از دیدهء نیروهای معنوی نیز آنها بسیار جلوترند.»از مثالهایی که به دست میدهد ریشهدارتری میهنپرستی در اروپا،پراکندگیهای مذهبی و مسلکی در شرق و ایران است.همچنین نکتهای را که بارها به میان میآورد در اینجا نیز به میان میآورد،و آن اینست که«هنوز پس از سیوشش سال[که در آن زمان از گرفتن مشروطه گذشته بود]دستههای بزرگی از مردم با مشروطه دشمنند و ریشخند مینمایند و یک شکل حکومتی که بهترین شکلهای آن میباشد اینان از نافهمی و بیخردی گردن به آن نمی گذارند.» در همان گفتار در یکجا جدایی ایرانی و اروپایی را چنین خلاصه میکند: نتیجهء آن گمراهیهای اروپا این شده که خود را به رنج و سختی اندازند و کمتر روی آسایش ببینند. ولی نتیجهء این پستاندیشی ایرانیان و دیگر شرقیان آنست که زیردست و توسریخور دیگران باشند و شرمسار و سرافکنده زندگی نمایند.این دو باهم تفاوت بسیار دارد.57 این سخنان را کسروی در زمان جنگ دوم جهانی میگفت.در آن زمان کسانی از ایرانیان امید داشتند که در پایان جنگ نتیجههایی به سود ایران به دست آید.یک دسته فیروزی متفقین را آرزو داشتند و دستهء دیگر فیروزی دولتهای محور را.کسروی به همهء ایرانیان میگفت: «شما خودتان دشمن خودتان میباشید.آنچه شما را زبون گردانیده و به زیر دست بیگانگان داده آلودگیهای خودتانست.» «یکمردم تا خود نیک نباشند از نیکیهای جهان بهره نخواهند یافت.یک تودهء آلوده اگر هم از پیشآمدها سودی برند جز چندگاهه[موقت]نتواند بود و سرانجام هودهای[نتیجهای]از آن در دست نتواند داشت.»58امروز که چهلوپنج سال از پایان آن جنگ میگذرد این سخنان کسروی نباید به توضیحی نیاز داشته باشد. از آنچه گفته شد پیداست که از دیدهء کسروی گرفتاری ایرانیان تنها اروپاییگری نیست: «...دلهای ایرانیان یک لجنزاریست،یک باتلاقیست که همهچیزها را توانند گرفت و در آن لجنزار ناپاک فرو برد.»به بدآموزیهای گذشته اشاره میکند و میگوید:«...باورهای امروزی ایرانیان درهمآمیختهء آن بدآموزیهای کهن آسیایی با بدآموزیهای نوین اروپاییست. بیشوند[بیدلیل]نیست که آنها را لجنزار ناپاک میخوانیم.»59 کوششهای کسروی و آزادگان برای این بود که ایرانیان را از این«لجنزار ناپاک»بیرون آورند. برنامهای که کسروی داشت و جایگاه غرب را در آن برنامه،خودش در آغاز کار چنین خلاصه کرد: باید امروز در شرق به دو کار برخاست:یکی کیشهای پراکنده را برانداختن،نادانیهایی که به نام دین میانهء مردم رواج یافته از ریشه کندن،یاوهبافیهایی که از قرنهای زبونی بازمانده همه را لگدمال نمودن،به مردم درس غیرت و مردانگی و آزادگی دادن.دیگری از غربیان دانشها و هنرهایی که می باید فراگرفتن و از آلودگیهای آنان دوری جستن.60 پانویسها: (1).کسروی سرگذشت خود را در دو کتاب زندگانی من و ده سال در عدلیه و یک سخنرانی به عنوان«چرا از عدلیه بیرون آمدم»نوشته است.اینها در اصل جداگانه چاپ شده بود،ولی اکنون میتوان همهء آنها را در یک جلد،زندگانی من(تهران، 1348)،خواند.دربارهء سالهای آخر زندگانی او من از دانستههای خود سود جستهام.در این گفتار نویسندهء همهء منابع کسروی است،مگر اینکه کس دیگری نام برده شود. (2).شاید بهترین دیباچه بر ایدئولوژی کسروی این دو کتاب باشد:«ما چه میخواهیم؟»،پیمان،سال ششم 1319 (چاپ دوم،تهران،1339)؛و در راه سیاست،چاپ دوم،تهران،1324.برای فهرست جامع کتابهای کسروی و نوشتههای دیگران دربارهء او دیده شود:محمود کتیرایی«کتابشناسی کسروی(طرح بسیار مقدماتی)»،فرهنگ ایرانزمین، جلد 18/1351،صص 361-398. (3).از جمله در امروز چه باید کرد؟تهران،1320. (4).زندگانی من،همان،ص 57. (5).همان،ص 58. (6).همان،صص 79-82. (7).همان،صص 73-74. (8).همان،صص 92-100. (9).«خردهگری و موشکافی»،در کاروند کسروی،مجموعهء 78 رساله و گفتار از احمد کسروی،به کوشش یحیی ذکاء،تهران،1352،ص 237. (10).همان،ص 250(چاپ اصلی،1305). (11).همان،ص 238. (12).دیباچهء نامهای شهرها و دیههای ایران،دفتر یکم،چاپ دوم،تهران،1323؛و نیز ذکاء،کاروند،همان،ص 270. (13).همان(چاپ 1305)،ص 237. (14).آیین،بخش یکم،تهران،1311،صص 3-7. (15).آیین،یکم،صص 5-7. (16).همان،صص 12-14. (17).همان،ص 103. (18).آیین،یکم،صص 20-22. (19).آیین،یکم،صص 14-16. (20).آیین،دوم،ص 21. (21).همان،صص 22-23. (22).همان،صص 23-24. (23).همان،ص 26. (24).پیام به دانشمندان.....،ص 32. (25).آیین دوم،صص 6-7. (26).همان،ص 7. (27).این موضوع را در بسیار جاها بحث کرده است.از جمله در دین و جهان،پیام به دانشمندان اروپا و آمریکا،و در پیرامون روان(تهران،1324)،و ورجاوند بنیاد. (28).آیین،دوم،صص 59-60. (29).همان،صص 66-67. (30).پیمان،سال دوم،1313،ص 11. (31).آیین،یکم،ص 78. (32).آیین،دوم،ص 35. (33).قانون دادگری،ص 26. (34).آیین،یکم،صص 86-87. (35).پیمان،سال 1،شمارهء 11،اردیبهشت 1313،صص 20-21. (36).آیین،یکم،ص 51. (37).همان،ص 53. (38).همان،صص 54-55.چنانکه میدانیم،تقیزاده بعدها از این عقیده بازگشت. (39).همان،ص 58. (40).همان،ص 65. (41).همان،ص 67. (42).همان،ص 68. (43).همان،صص 71-72. (44).همان،صص 73-74. (45).آیین،دوم،ص 68. (46).همان،صص 64-65. (47).کاروند کسروی،ص 270. (48).همان،ص 24،یاداشت 1(ازگردآورنده،یحیی ذکاء). (49).مجتبی مینوی،«پستی و بلندی ملل از چیست؟»،یغما،سال 1،1327،ص 408.این گفتار مینوی نامهای است که او به کسی فرستاده بود که دربارهء کسروی پرسشهایی کرده بوده است.در همین گفتار،میگوید نوشتههای اجتماعی کسروی را نخوانده بوده است،ولی«....مرحوم کسروی را مرد میدان اینگونه تحقیقات و راهنماییها نمیدانم»، بلکه«هیچ ایرانی دیگری را نیز نمیشناسم که فعلا علم و استعداد و مایه و قوهء این را داشته باشد که رأی قاطع دربارهء علل تنزل ایرانیان بدهد و طریقهء ازالهء معایب و اعادهء عظمت دیرین را نشان بدهد....»(ص 409).تاریخ این نامه داده نشده، ولی پیداست که پس از مرگ کسروی بوده. (50).این گفتارها در شفق سرخ،13 بهمن 1311 و 1 فروردین 1312 چاپ شد.همهء آنها با مقدمهء حسین یزدانیان، در روزنامهء امید ایران،21 فروردین و 23 مرداد 1351 تجدید چاپ شد.جملههای منقول از دشمنی و لیقوانی،بهترتیب، درشمارههای 21 اسفند 1311 شفق سرخ(22 خرداد 1351 امید ایران)و 24 اسفند 1311(19 تیر 1351 امید ایران)چاپ شده(من از امید ایران بهره جستهام.)در جملههای دشتی،در امید ایران،عبارت«...عقاید سبک آخوند...»آمده.ظاهرا«سبک»محرف«به یک»است که ما در بالا آوردهایم،وگرنه جمله از دیدهء دستوری ناقص است. (51).از این ترجمهها پیمان،سال 1،شماره 12،15 اردیبهشت 1313،ص 34 و پیمان،سال 2،1314،ص 296 یاد شده است. (52).پیمان،سال 2.1313،ص 169. (53).پیمان،سال 7،1320،صص 373-377. (54).ما چه میخواهیم؟،صص 34. (55).همان،ص 34. (56).پرچم دوهفتگی،سال 1،1322،ص 320. (57).پرچم روزانه،19 مرداد 1321. (58).پرچم دوهفتگی،سال 1،1322،ص 313. (59).پرچم دوهفتگی،1322،سال 1،ص 406. (60).پیمان،سال 2،1314،ص 668. پایان مقاله