اسکیزوفرنی فرهنگی یا شیزوفرنی فرهنگی

اسکیزوفرنی فرهنگی را می توان نوعی سردرگمی فرهنگی در هر گروهی از جامعه نام برد. این اصطلاح زمانی مورد استفاده قرار گرفت که تغییرات ناگهانی فرهنگی ( تغییر جهت فرهنگی ) در یک کشور از طریق تهاجم فرهنگی و در نهایت با عدم سلطه فرهنگی بر آن کشور روی داد و برای اولین بار توسط marc perraud در طول تحقیقات روانشناسی میان فرهنگی ابداع شد . پاره پاره کردن فرهنگ یک کشور از طریق تهاجم فرهنگ ها در بین نسل ها و عدم قبول یا پذیرش فرهنگ درست توسط جوانان رخ می دهد . استکیزوفرنی فرهنگی را می توان به یک بیماری نسبت داد که فرد ، خانواده ، سازمان و یا کشور را تحت تاثیر شناخت فرهنگی خود قرار می دهد . زمانی که در شخصیت یک فرد یا کانون یک خانواده رسوخ می کند ،بطور مثال اگر بر محبت ، احساس ، عاطفه و علاقه فرد که ریشه فرهنگی درکانون خانواده دارد تاثیرگذار باشد. خانواده را تکه تکه کرده و تمام تعلقات فردی را بدون تعصب نشان می دهد و فرد خود را سوار بر موجی می بیند که کنترل آن برایش ناممکن می شود . تعلق احساس فرد در جامعه نیز همراه با از بین رفتن تعلقات میهن پرستی ، افتخار و غرور ملی ، وظیفه ، وفاداری ، مشارکت های سیاسی و ... همراه خواهد بود. این فرایند از فردی به فرد دیگری و از طریق مشارکت اجتماعی و گفتگو در جامعه انتقال خواهد یافت . تغییر جهت فرهنگی بیشتر جوانان را تحت تاثیر خود قرار می دهد و بزرگسالان در روابط با فرزندان خود این تغییرات فرهنگی را به خوبی درک می کنند و یکی از نشانه های آن فاصله گرفتن خصوصیات فرهنگی اخلاقی فرزند درخانواده است . تغییر ساختار در روابط خانواده شکل می گیرد و معاشرت های خانوادگی کم رنگ می شود. حتی در برخی موارد فرد جوان ارتباط خود را با خانواده قطع می کند و خود را در محیطی بسته با تمایلات شخصی می بیند .اسکیزوفرنی اثرات بسیاری در رهبری و توانایی تصمیم گیری فرد در زندگی و جامعه دارد. گاهی فرد دچاراختلال شخصیت پارانویایی ( پارانوئید ) می شود. عموما این نوع بیماری بسیار آرم و خاموش و به مرور زمان و بر اثر تعارضات فرهنگی و اجتماعی صورت می گیرد. فرد مبتلا به این نوع بیماری از اضطراب اجتماعی و اختلالات روانی رنج می برد .در ما آدمیان، اسکیزوفرنی فرهنگی یعنی چند پارگی فرهنگی وجود دارد. مثلا من در روز جمعه گذشته در همین قم در جلسه ای سخنرانی داشتم . حضار جلسه برخی از دوستان سال های قبل من بودند. همین که جلسه تمام شد رفقا می خواستند بروند و من هم بلند شدم بروم تهران . نزدیک شب شده بود .یکی از رفقایی که خیلی با هم صمیمی هستیم و سالهاست که با هم دوستیم گفت : آقای ملکیان !! بگذار اینها بروند. ما می خواهیم برگردیم به همان آقای ملکیان عاطفی ای که با هم شعر و غزل و اینها می خواندیم! تا حالا رُل عقلانی بودنت را بازی کردی؛ این نصیب تو بود و این هم نصیب این آقایان بود؛ بس است دیگر! بنشین تا بقیه بروند؛ دیگر می خواهیم بزنیم در عالم شعر و این جور چیزها.من به نظرم می آید که این اسکیزوفرنی فرهنگی است؛ واقعا یک نوع انشقاق و چند پارگی شخصیت است؛ یعنی آدم مثل اینکه هنوز واقعا یک دله نشده است.دوستی را می شناسم که نه خدا را قبول دارد و نه پیغمبر را ؛ اصلا هیچ چیزی را قبول ندارد . ولی می گفت: آقای فلانی! روزهای عاشورا نمی توانم توی خانه بنشینم؛ حتی یکی دو سال هم سعی کردم تلویزیون را روشن کنم تا خودم را با آن سرگرم کنم اما دیدم فایده ندارد . باید بروم داخل جمعیت روی دوشم می نشیند، یک اشکی از چشمم جاری می شود بعد برمی گردم می آیم خانه و راحت می نشینم. من به نظرم می آید در ما یک نوع اسکیزوفرنی فرهنگی وجود دارد. بنده واقعا به شخصه در مورد شخص خودم این را اعتراف می کنم. به نظر خودم در من یک نوع انشقاق شخصیت –به معنای دقیق کلمه– وجود دارد.

در این زمینه مراجعه کنید به کتاب نگاه شکسته بحثی درباره اسکیزوفرنی فرهنگی مرحوم داریوش شایگان