بی ربط نویسی

تاسوعا و عاشورا دورباره ... راستش چرا دروغ درست است که دلم تنگ شده برای ان حال و هوا..... اما اصلا دلتنگی کارناوال تاسوعا و عاشورا قابل مقایسه با دتنگی شب قدر نیست..... کاش این مسخره بازیهای تاسوعا و عاشورا رو زودتر جمعش میکردیم.... تا فضاحتش بیش از این نشده.......

این روزها..... اصلا نمیدونم چجوری هست.... یعنی.... یعنی حتی دیگه نمیدونم چقدر سرم شلوغ.... گرفتار هیچ و پوچیمممممــــ..... زندگی بدجوری ماشینی شده..... از همان لحاظات تک رهایی هم دور شده اما.... همه مشغولیاتم.... داستان، خوشنویسی، روانشناسی،....... همه رفتن گوشه تاقچه...... زندگی بدجوری طعم روزمرگی میدهد......

حتی این طعم گند روزمرگی حتی گاهی اوقات مزه درس خوندن رو هم خراب میکننـــ.........

اما مگر چاره ای هم هست؟.......

پر کردن هزار و یک فرم اپلیکیشن هم دردسر ساز تر از همه

اصلا همه اینها به کنار

ذهنم اصلا متمرکز نیست و به سختی میتوانم روی کارم و درسم تمرکز کنم.... سر هر کاری که مینشینم ذهنم میره سر یه چیز دیگه!..... در حال دست و پا زدن هستم در کلـــ......

پی نوشت: احساس میکنم شدم یه ادم مزخرف که فقط داره کار گِل انجام میده.... کارهای طاقت فرسا اما بی فایده و بدون کیفیت : پرکردن هزارتا فرم مسخره، نوشتن نامه و ایمیل به استادا و هزار و هزار بار ویرایش، نوشتن کدهای مسخره واسه مقالات، خوندن یکسری مزخرفات...... کاش میشد حداقل چندماهی این مزخرفات رو میذاشتم کنار و مینشستم و با فکر آزاد فقط درس میخوندم...... ای دریغ و صد دریغ که دیگه نخواهد شد این چنین چیزی..... یادگیری اصلی فقط در دوره لیسانسه.... بعدش هیچوقت واقعا وقت نخواهی کرد یه چیز رو عمیق بخونی و یاد بگیریـــ.....