مقدمه :

واژه مدرن ، مشتق از ریشه لاتینی "modo " به معنی امروزی یا انچه امروز رایج است معنا می دهد . مدرن در دوره ها و مکان های مختلف ، برای متمایز کردن شیوه های معاصر از سنتی بکار رفته و اصولا می تواند به هر حوزه ای از زندگی اطلاق شود . این هنر ، زاییده ی تحولات فکری ، اجتماعی و تاریخی عصر مدرنیته و نتیجه قهری دستاوردهای علمی و نظری آن است . مدرنیسم امری مداوم و شالوده ای پیوسته در حال دگرگونی است ، هنر مدرن نیز به تبع آن یک فهم سیال است که لحظه ی تولد آن تا حدودی مشخص ، لیکن هنگامه ی افول آن مبهم و غیر قطعی است .

ریشه مدرنیسم :

ازآغاز قرن پانزدهم میلادی تا سال 1660 عصر نوزایی یا " رنسانس " نامیده شده است ، از این دوره به بعد گوهر واقعی طبیعت ، دیگر در قلمرو مخلوق مورد بحث قرار نمی گرفت و طبیعت خود در ذات الهی سهیم شد و قدرت الهی در متن طبیعت جاری و ساری گردید ، در این میان مرز میان آفریدگار و آفریده از میان رفت . در سایه این طرز تفکر ، بشر مدرن ، نگرش جدیدی به هستی و انسان پیدا کرد . تا قبل از مدرنیسم ، تفکر ، ریشه در ایمان دینی داشت ، در این تفسیر جدید ، انسان مقامی تازه یافت . انسان مدرن که بر خلاف گذشته به خویشتن پناه برد ، مبدل به سوژه شد و هم زمان با آن ، همه موجودات ، ابژه این سوژه شدند . اگر بخواهیم منصفانه و عمیق قضاوت کنیم ، ریشه های مدرنیسم و فلسفه مدرن ، حتی به قبل از دکارت باز می گردد . سده های هفدهم و هجدهم در غرب " عصر خرد " نامیده می شود و البته سده هجدهم به " عصر روشنگری " هم موسوم است . طی این قرن ها بنیان فلسفی و سیاسی مدرنیته پی ریزی شد. از نظر فرهنگی ، در این دوره هنرها و علوم ، کاملا از زیر سلطه مذهب خارج شدند و جدل میان کهنه گرایان و نوگرایان در تمام طول این دوره ادامه یافت .

شکل گیری هنر مدرن :

لغو حقوق و امتیازات اشراف و فئودال ها ، تدوین اعلامیه حقوق بشر ، تولید انبوه کالا و ساخت انواع ماشین آلات صنعتی ، ایجاد شهر های بزرگ و شکل گیری طبقه متوسط شهرنشین از جمله دستاوردهای نوینی بود که پس از انقلاب صنعتی کبیر فرانسه پدیدار شدند . هنر در این شرایط مخاطبان تازه ای یافت . مخاطبان و حامیان هنر و ادبیات ، دیگر فقط اشراف و دربار کلیسا نبودند ، بلکه طبقه متوسط شهری ، شکل می گرفت . در چنین شرایطی قواعد و قالب های متحجر هنر آکادمیک نمی توانست پاسخگوی نیازهای نو باشد . هنرمند اروپایی که از حصار سنت های پوشیده رها شده بود در بستر متغیر و متحولی که شرایط اجتماعی پیش روی او نهاده بود به نفی سنت هنری پانصد ساله اش پرداخت . پس از قرن 19 تمرین آزادی هنرمند مبنای رشد مدرنیسم شد . هنرمندان نه فقط شروع به رها کردن خود از قواعد اکادمیک کردند بلکه سعی نمودن به سلیقه عموم و خریداران تابلو های نقاشی نیز اعتنای کمتری کنند . نقاشی به تدریج از حالت یک حرفه عادی که رموزش از استاد به شاگرد منتقل می شد به در آمده بود و شبیه رشته ای ، مانند ، فلسفه شده بود که مشتاقانش در آکادمی ها باید آن را فرا می گرفتند .

مدرنیسم در اروپا :

مدرنیسم بیش از یک بدعت تاریخی است و همه ی آنچه که در فرهنگ جدید به انحاء مختلف تبلور یافته را در بر می گیرد . این الگوواره ، از ابتدا با نقد همه جانبه ی تمدن غربی آغاز و سپس با نقد مستمر خود تداوم یافت . در جهان غرب ، خودانتقادی برای نخستین بار با کانت و نقد تاریخ ساز او از عصر روشنگری آغاز شد که بعدها جوهر هنر مدرن شد ، با این هدف که صورتی ناب و خالص از هنر را متبلور سازد . در اروپا " باب بودن " بر محور خلوص و پیرایش فرم های هنری تفسیر می شد . یک خصوصیت نسبتا عام هنر مدرن ، نگاه درونی و ساختاری به خود هنر است . برای مثال ، هنر مدرن به نقاشی از آن جهت که نقاشی است می نگریست و همه موضوعات دیگر خارج از مباحث شالوده ای نقاشی را به حاشیه می راند . بنابراین مسائل خاص تکنیکی نقاشی ، همچون ادراک شی ء ، فرآیند دیدن ، عمق نمایی ، سطح گرایی و فرم و ترکیب و عناصر بنیادین تصویر همانند رنگ ، بافت و خط به دغدغه ی اصلی مدرنیست ها تبدیل شد تا بدان جا که موضوع در نقاشی اولویت خود را از دست داد . به باور مدرنیست ها ، نقاشی دنیای پیچیده ای است از عناصر تصویری و سازماندهی خلاقانه ی آنها با یکدیگر . از منظر آنها پرداختن به عالم بیرونی ، یعنی آنچه که به انسان ، تاریخ ،جامعه و یا طبیعت مربوط می شود وظیفه ادبیات است ، شان نقاشی بالاتر از آن است که صرفا دریچه ای به دنیای خارج باشد . این باور ، نقاشی مدرن را به سمت ابداعات و راهکارهای تکنیکی سوق داد که از رهگذر آن سبک های متنوع هنری همانند کوبیسم ، کنستراکتیویسم ، فوویسم و نئوپلاستیسیسم پدیدار شدند .اما نقطه اوج این نگاره انتزاعی ، نقاشی آبستره بود که موضوع در آن خود نقاشی است و مسائل ساختاری آن . طلوع هنر مدرن با سنت شکنی امپرسیونیست ها آغاز شد . آنها طلایه داران درک نوینی از هنر بودند که با طرد کارکرد رئالسیتی و رمانتیستی نقاشی پدیدار شد . این تحولات عموما با محوریت پاریس تحقق یافت ، لیکن دستگاه نظری آن با تحلیل ساختاری فرم ، ترکیب ، رنگ و عناصر بصری آلمان و عمدتا در مدرسه هنرهای زیبای باوهاس تبیین شد . از همین جا ادراک مدرن در هنرهای تجسمی و آموزه های اساتید برجسته مدرنیست ، به همه ی مدارس و محافل هنری جهان معرفی شد و دیری نپایید که هنر مدرن چتر جهانی خود را بر فراز همه ی کانون های هنری پیشرو در جوامع مختلف غربی و غیر غربی برافراشت . در سال های بعد از جنگ جهانی دوم ودر پیامد تحولات سیاسی و اجتماعی که منجر به انتقال پایتخت هنر های تجسمی از پاریس به نیویورک شد ، در گفتمان هنر مدرنیستی نیز دگرگونی هایی ماهوی رخ داد . این دگرگونی ها ، ذات برآمده از جایگزینی ادراک شهودی و بیانگری احساسی به جای نظم و خردورزی ساختاری در مدرنیسم اروپا بودند . در امریکا هنر مدرنیستی با نوعی آزادی و رهایی از قیود هنری همراه شد که بدان جلوه ای شخصی و خویشتن مدار می داد . اما این جنبش با وجود شتاب اولیه در مدت زمانی اندک انرژی و پویایی خود را از دست داد و سرانجام در دهه 1960 یعنی ظرف مدت کمتر از دو دهه ، در پایگاه اصلی خود ، نیویورک رو به افول نهاد . چالش اصلی علیه جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی ، از سوی برخی چهره های جوان و آوانگارد رقم خورد . آنها جریان حاکم هنر مدرنیستی را دور افتاده از واقعیت زندگی در ورطه ی توهم گرایی و پندارهای بی اساس ارزیابی می کردند ، چرا که مدرنیسم تنها سواربر مرکب نقاشی قادر به حرکت می بود . از نظر عموم ، هنر مدرن همیشه تلویحا به معنای فقدان مهارت ، رسوایی به پاکردن ، دغلبازی یا دوز و کلک بوده است .